برای جلوگیری از هر بد فهمی می باید افزود که غزالی شیعه آخوندی نبود و معجزه ای که در نظر داشت در مقوله برآوردن حاجت با زیارت و دعا و سفره انداختن و باز کردن سرکتاب و، اکنون، فرستادن ای میل به چاه های زنانه و مردانه نمی گنجید. ما در اینجا با تعبیر آزاد نظریه او می توانیم پاسخی برای مسئله خود بیابیم. آیا کار ایران به جائی نرسیده است که مگر معجزه ای روی دهد؟
"معجزه ای" که ممکن است
داریوش همایون
داریوش همایون
"برای آنکه پدیده ها همان که هستند بمانند می باید آنها را تغییر داد"
یک نویسنده ناماور نسل تازه درخشان روزنامه نگاران ایرانی چند ماه پیش تصویری دلشکن از شرایط یاس آور سیاسی و اجتماعی ایران به دست داد که اکنون با بحران اقتصادی، تیره تر و یاس آور تر است. او جامعه را در حال افتادن به یک سیاهچاله black hole توصیف می کند؛ می گوید نومیدی و احساس بی اثری توده ها و سرامدان، بر از هم گسیختگی بند بند جامعه افزوده شده است . مردمانی پاک از قلمرو اخلاق بیرون آمده، تنها به سود شخصی خود می اندیشند و حاضر به پذیرفتن هیچ "ریسک"ی نیستند. این نویسنده که آوردن نام ش در اینجا می تواند بر گرفتاری های ش بیفزاید یکی دیگر از بی شمارانی است که از ایران بیشتر همچون کشوری از دست شده و در سیاهچاله نیهیلیسم فرو رفته یاد می کنند.
در واقع نیز جز کوشندگان جامعه مدنی ایران و نویسندگان و اندیشه مندانی که امید خود را بر ضد امید نگه داشته اند و امید ما همه به آنهاست، هر چه از ایران می رسد غم افزاست. مسافر ایران که از دیدار دو باره خانواده بازگشته می گوید روزی در خیابان مانند کودکی، بر حال میهن خود، گریسته است. مانند آلمان نازی و اروپای شرقی کمونیست، نظام سیاسی ایدئولوژیک، جامعه را از فضیلت های مدنی و حس اخلاقی تهی و از بی اعتقادی و خشونت پر کرده است. آمار های ایران تکان دهنده است؛ به عنوان نمونه از هر هشت ایرانی یکی پرونده قضائی دارد ــ مردمان عملا دست به گریبان یکدیگر زندگی می کنند. اما البته از بیکاری و کودکان خیابانی دیگر نشانی نمانده است زیرا به تعریف رسمی، بیکار کسی است که در هفته کمتر از یک ساعت کار کند و کودک خیابانی کسی است که در خیابان زاده شود و در خیابان بمیرد. می باید انتظار داشت که روسپیان و معتادان نیز به همین ترتیب از جامعه ما پاک شوند.
ما اگر در بیرون صلای خوشبینی و امیدواری در دهیم خواهند گفت که دستی از دور بر آتش داریم؛ ولی خوشبینی و امیدواری ما تنها بر مقایسه های تاریخی فراوان استوار نیست ــ بد تر از ما نیز به رستگاری رسیده اند ــ و یک پایه فلسفی نیز دارد که شاید نخستین بار غزالی با نظریه ممکن شمردن معجزه بیان داشت. برای جلوگیری از هر بد فهمی می باید افزود که غزالی شیعه آخوندی نبود و معجزه ای که در نظر داشت در مقوله برآوردن حاجت با زیارت و دعا و سفره انداختن و باز کردن سرکتاب و، اکنون، فرستادن ای میل به چاه های زنانه و مردانه نمی گنجید. ما در اینجا با تعبیر آزاد نظریه او می توانیم پاسخی برای مسئله خود بیابیم. آیا کار ایران به جائی نرسیده است که مگر معجزه ای روی دهد؟
معجزه پدیده ای است که به سبب ناممکن بودن دگرگونی عناصری که آن را می سازند دست به آن نمی توان زد و همان است که هست. غزالی می گفت که عناصری که هر موقعیتی را می سازند ناگزیر از دگرگونی هستند، و هنگامی که دگرگونی در آن عناصر پیدا شود معجزه روی می دهد. ما می دانیم که دگرگونی در ذات اشیاء و امور، و تنها واقعیت تغییر ناپذیر است. در رمان یوز پلنگ که مشهور ترین رمان ادبیات مدرن ایتالیاست، "لامپه دوزا" جمله ای بسیار پرمغز در این معنی آورده است: برای آنکه پدیده ها همان که هستند بمانند می باید آنها را تغییر داد. اگر آنها را به حال خود بگذاریم چیز دیگری می شوند.
هشت سده ای پس از غزالی یک نویسنده هوشمند امریکائی نظریه "نقطه جابجائی" tipping point را پیش آورده است که مکانیسم دگرگونی های معجز آسا را باز می گوید. او این فرایند را به انفجار یک بیماری واگیردار مانند می کند: افراد انسانی مانند ویروس عمل می کنند. ویروس ها پراکنده اند و بسیار می شوند. زمانی که شمار ویروس ها به اندازه ای که می باید برسد انفجار واگیردار روی می دهد. نمونه های چنین فرایندی را ما در زندگانی روزانه هم می بینیم. ناگهان یک عادت اجتماعی، یک باور عمومی جای ش را به دیگری می دهد ولی در واقع ناگهان نیست؛ جابجائی به نقطه خود رسیده است.
* * *
ما "سبکباران ساحل ها" آن گونه هم که می پندارند از سر آسان گیری نیست که آینده بی جمهوری اسلامی را به روشنی می بینیم و برای رسیدن به آن می کوشیم. برای نومید شدن از آینده ایران چنانکه در بالا دیدیم می باید به پاره ای درخشان ترین ذهن ها بی اعتنا ماند. نومید شدن از مردم ایران تنها در یک صورت ممکن است ــ اینکه مردم ما نتوانند دگرگون شوند. ما می پذیریم که در حال حاضر مردم ایران بر رویهم در بهترین صورت خود نیستند. هر چه هم به دیده خطا پوش بر احوال بسیاری از هم میهنان بنگریم آنان را نمونه شهروندان مسئول و مردمان روشن بین نمی بینیم. گناه آنچه بر ایران می رود همه به گردن خامنه ای ها و احمدی نژاد ها نیست و مانند های کردان، وزیر پیشین کشور، را در هر جا به فراوانی می توان یافت.
اما یک ملت تنها معتادان و روسپیان و میلیون های زیر خط فقر و نامه نگاران چاه نیست. یک ملت، تنها، نسل حاضر آن نیز نیست، به ویژه ملتی که قطار تاریخ ش به درازای سه هزار سال است؛ و غنا و پیچیدگی آن تاریخ، دامنه و حجم کار هائی که در آن سه هزاره شده است، کمر هر ملتی را خم می کند و سر ش را پیوسته بالا می گیرد. این تاریخ یک عنصر زنده همیشه حاضر است و دست کم اهمیتی به اندازه بزرگ ترین جمعیت معتاد در جهان دارد. ایران چیزی بیش از آن توده ای است که اینهمه از کاستی های ش می گویند؛ و آن توده ظرفیتی بسیار بیش از موقعیت تاسف آور کنونی اش دارد. قطار دراز آهنگ تاریخ شگرف ایران این مردم را آگاهانه و نیاگاه در خود می کشد و از آنها مردمان دیگری بدر می آورد. ما در اینجا از صد ها هزارانی نمی گوئیم که سرکشانه در چالش هر روزه رژیم اند؛ روزنامه نگارانی که زیر تهدید همیشگی توقیف پیوسته از سر می گیرند؛ دانشجویان و کارگران و زنانی که زندان و بیکاری و محرومیت از تحصیل را به چیزی نمی شمرند؛ نویسندگان و روشنفکرانی که سانسور خفه کننده هم نمی تواند صدای آنها را ببرد. ایرانی نمی تواند خود را از سرمشق های بزرگ گذشته اش جدا کند. در ژرفای سیاهچاله ای که افتاده نگاه ش به ستارگانی است که آسمان های دوردست را نیز روشن کرده اند.
گفتاوردی از امرسون زبان حال ما نیز هست: برای من (ما) همه چیز توضیح پذیر و عملی است. من (ما) شکست خورده ام (ایم) ولی در پیروزی زاده شده ام (ایم.)