12 November 2008

دو نوع زنداني سياسي داریم : نوعي كه "باید" براي بلندآوازه كردنش گلو پاره كرد، و يك زنداني سياسي, كه حتي نام بردن از او "ممنوع" است



«يك بام و دو هوا»ی سیاسی تا به كي؟


حسين اخوان توحيدي
AKHAVAN1384@yahoo.f

بار ديگر جنايتي دهشتناك و قابل پيگيري حقوقي به وقوع پيوست. سايت وزارت اطلاعات («ايران ديدبان»), در 11 آبان87 خبر اين جنايت را با عنوان «مرگ يك تروريست در زندان» اعلام كرد.

خبرها حاكي از اين است كه عبدالرضا رجبي, از اعضاي سازمان مجاهدين, در زير شكنجه در روز 7 آبان 78 در زندان گوهردشت جان باخت و ايادي وزارت بدنام اطلاعات جسدش را با مغزي متلاشي شده و سينه شكافته به خانواده اش در ماهیدشت کرمانشاه براي به خاك سپردن تحويل دادند و عكس پيكر سلاخي شده او در برخی سايتهاي خارج كشور منعكس شد.

تحويل جسد شكنجه شده به خانواده, نشان از گستاخي بي حد و حصر شكنجه گراني دارد كه با كمال بي شرمي و بدون پرده پوشي دست به جنايتي اين چنيني مي زنند و براي ايجاد رعب جسد شکنجه شده را به خانواده اش نيز تحويل مي دهند.
اما خبر اين جنايت وحشيانه كه حتي در سايتهاي خود رژيم نيز منعكس شد, با ديواره سكوت برخي رسانه هايي كه مدعي مبارزه با سانسور هم هستند برخورد كرد و مثل ديگر خبرهاي اين چنيني مورد سانسور قرارگرفت.
در دستگاه فكري گردانندگان رسانه هايي مانند بي.بي.سي, راديو فردا و راديو زمانه, كه گويي جز براي حفظ همين رژيم سراسر جنايت و فساد, دغدغه يي ديگر ندارند, دو نوع زنداني سياسي وجود دارد: نوعي كه بايد براي برانگيختن موج هرچه گسترده تر حمايت هاي داخلي و بين المللي با تمام وجود آن را تبليغ كرد و براي بلندآوازه كردنش از بام تا شام گلوپاره كرد. كه نمونه اش را در مورد اكبر گنجي شاهد بوديم. و يك زنداني سياسي ديگر مانند عبدالرضا رجبي, كه حتي نام بردن از او هم ممنوع باشد. از بيم آن كه پخش خبرش باعث تكدّر گردانندگان حكومت شكنجه و ترور شود.

اين رسانه ها كه در آغاز تاٌسيس مدعي بودند كه با تبليغ پيگير عليه هر نوع سانسور, تيغ سانسورچيان را كند خواهند كرد, در عمل, خود، سانسورچيان ماهري شده اند, كه البته اين كار بي بهره هم نيست و گاه قيمت پخش نكردن خبري خاص, دهها برابر پخش آگهي برايشان سودآور است. اينها گاه دست حكومت استبدادي را نيز در اين زمينه از پشت مي بندند. برنامه سازان كاركشته و آموزش ديده در دو نظام سركوب, كه كارچرخان اين رسانه ها هستند, در تحريف و قلب واقعيتها استادي و مهارت خاصي از خود نشان مي دهند. در عوضي نشان دادن آدرس و سياه را سفيدنشان دادن يَد طولايي دارند و نان را هم به نرخ روز مي خوردند و تبديل شده اند به سوپرماركتهاي خبري كه صدها فرسنگ با يك رسانه مردمي و حق گرا فاصله دارد. برخي از اين رسانه ها در تابلوي تبليغاتي شان هم مي نويسند كه به هيچ سازمان و گروه و حزبي وابستگي و تعلق ندارند و تمام آگهي ها را هم «ازمابهتران» به آنها مي دهند و محض رضاي خدا و بي چشمداشت پخش مي كنند. امّا دم خروس را همه مي بينند جز آنهايي كه سرشان را در برف فروبرده اند.

سي سال است كه هر روز شكنجه و زندان و اعدام نصيب مردم ايران و مبارزين شده است؛ نبردي ناعادلانه بين آنان كه با زور سرنيزه بر سرنوشت مردم مسلط شده اند و خود را قيّم مردم مي دانند و بر سر چاه نفت نشسته اند و از ارث پدري شان به هركس كه بخواهند مي دهند, در عوض قسمت مردم ايران زندان و شكنجه و اعدام بوده است.

وقتي در سال 1359 افشاگريها درباره شكنجه زندانيان سياسي بالاگرفت و حتي بني صدر, رئيس جمهور وقت, در سخنراني اش گفت كه در ايران چند نوع زندان وجود دارد, خميني هياٌتي را ماْمور كرد كه به «شايعه شكنجه» رسيدگي كند و آن هياٌت هم پس از ديدار از زندانها اعلام كرد كه در زندانهاي ايران هيچكس شكنجه نشده است و خميني هم در واكنش به افشاگريهاي مجاهدين در مورد شكنجه هايي كه اعضا و هوادارانشان در زندانها ديده بودند, جمله يي گفت كه خيلي زود بر سرزبانها افتاد به اين مضمون كه آنها (مجاهدين) «خودشان, خودشان را شكنجه مي كنند» تا ما را بدنام كنند. حالا هم شايد خودشان, خودشان را در زندان گوهردشت كشته اند تا ولي فقيه را بدنام كنند. زهرا كاظمي, دكتر زهرا بني يعقوب, ولي الله فيض مهدوي, حجت زماني, و آخرين آنها ـ عبدالرضا رجبي ـ را خودشان پس از شكنجه هاي قرون وسطايي كشته اند تا «سربازان گمنام امام زمان» (شكنجه گران وزارت اطلاعات) را بدنام كنند.

اگر امروز يقه ولي فقيه را به خاطر جناياتش نگيريم, فردا زنداني ديگري به قربانگاه خواهد رفت و ما با سكوتمان جاده صاف كن آن جنايت بوده ايم.

ما تنها در مراسم و يادمان ها حاضر مي شويم تا سخنراني كنيم يا سخنراني بشنويم و اشكي بريزيم. حال آن كه بايد ما با مبارزه مشترکمان علیه رژیم سرکوبگر کاری کنیم که درب قتلگاه اوين و صدها زندان ديگر براي هميشه بسته شود و به موزه جنايتهاي ديكتاتورها در ايران تبديل گردد.

راديوها و تلويزيونها و سايتهايي كه طي اين سالها خود را قيّم مردم ايران قلمداد مي كنند و يك روز رفسنجاني و ديگر روز خاتمي را به سادگي در ماه مي نشانند, همواره در اين سالهاي حكومت سياه آخوندها, دموكراسي شان جاده يك طرفه يي بوده است. اينها كارگزاراني ايراني دارند كه از اين راه نان مي خورند و در وارونه نشان دادن و قلب واقعيتها يدِ طولايي دارند و كاملاً حواسشان جمع است كه خبر و گزارش و گفتاري را پخش نكنند كه به كيان رژيم قمه به دستان بربخورد و در مسير «بردنها و بردنها» دست اندازي ايجاد شود. من و تو بايد قرباني شويم تا سور و ساتشان برقرار باشد. در همان روزهايي كه زندانيان صدصد به جوخه اعدام بسته مي شدند, اين رسانه ها حتي خبرش را پخش نکردند، اما مثلاً وقتي آقاي «ج» كارمند بيمه هاي اجتماعي, در ساعت غيراداري راننده ابراهيم يزدي، دستگير مي شود, جنجالي به پا مي كنند كه آن سرش ناپيداست! گويي كه تلاششان بر اين است كه اخباري را كه ممكن است به تريج قباي آخوندها بربخورد, نه تنها پخش نكنند بلكه براي خوشنودكردن هرچه بيشتر آنها, وارونه جلوه دهند و در تبلیغ این که این رژیم ماندنی است و اپوزیسیونی ندارد که تهدیدی برایش باشد، سنگ تمام بگذارند. اكبر گنجي ها هم که تمام تلاشهاششان این است که همین رژیم قرون وسطایی را با اندکی بزک غرب پسندانه، سرپانگهدارند، همراه با سركردگان رژيم ورد هر روزشان اين بوده و هست كه اين رژيم اپوزيسيوني ندارد و حکومتگران ولایت مدار، تا ساليان سال حكومت خواهند كرد و بايد «در دل دوست به هرحيله رهي بايد كرد», و گرنه درب معاملات كلان و پرسود بسته خواهد شد. حتي برخي از اینها مانند صادق زیباکلام، پا را فراتر مي گذارند و اعلام مي كنند كه «اگر این نظام سقوط کند آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی و اجتماعی نیز بیش از 50 سال به عقب برخواهدگشت» ) ایرنا، 29 اردیبهشت 1384 (.

از این شیفته حفظ نظام ولایت باید پرسید که حکومتکران در این سی سال چه گامی در جهت اعتلای «آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی و اجتماعی» برداشته اند که ایشان این چنین از پسرفت 50ساله آن دم می زنند.

امروز در راديوهايي مانند «راديو زمانه» كه مدافع «اپوزيسيون قانوني» رژيم است, كسي را به اين كاري نيست كه بر سر مردم رنجديده ايران چه مي آيد, بلكه دعوا بر سر تصاحب غنايم بادآورده يي است كه دولت هلند در اختيار گردانندگان اين راديو گذاشته است. اين جماعت هم مانند همكارانشان در راديو بي بي سي, و راديو فردا و... دهها سايت «نفتي» ديگر دموكراسي را از ما قربانيان رژیم ولایت طلب مي كنند و از ما مي خواهند كه قربانيان سربه راهي باشيم و گرنه ما را «تروريست» خواهند ناميد.

همين راديوهاي طرفدار دوآتشه «دموكراسي»آنچنانی بارها از جداشدگان از سازمان مجاهدين (بخوانيد اطلاعاتي ها و توّابين), كه تشت رسوايي آنها بر سر هر كوي و برزن به صدا درآمده, خبر و كنفرانس جعلي پخش كرده اند, يعني به مصاحبه شونده مي گويند كه از او چه مي خواهند که بگوید.
اين را مستند مي گويم. در حقيقت اينها چوب زير بغل رژيم شده اند. حالا يكي از همان مجاهديني كه توّابين به ظاهر برايش اشك تمساح مي ريختند در زير شكنجه هاي وحشيانه به شهادت رسيده است. اما اين رسانه هاي معلوم الحال و «توّابین» معلوم الحال تری که میدان این رسانه ها چراگاه همیشگی آنهاست، كلامي در باره اين فاجعه نگفتند, و حال آن كه اگر يكي از مجاهدين مي بريد, حتماً او را حلوا حلوا مي كردند. بی تردید، اين سیاست یک بام و دو هوا، براي رضاي رژيمي صورت مي گيرد كه همه سرمايه هاي ملي ايران را به حراج گذاشته است و به ثَمَن بَخس در اختيار اربابان اين رسانه ها مي گذارد.

البته, پشت و پناه مردم ايران و فرزندان دلير و ازجان گذشته شان صاحبان سرمايه و كارتلهاي نفتي و تسليحاتي نيستند. اين را خوب مي دانستيم. اما براي آنهايي كه دل در گرو آزادي ايران دارند, مي گويم: عبدالرضا رجبي از همه چيز خود به خاطر آزادي فرداي مردم وطنش فداكرد و در قربانگاه سر به راه آرمانهايش گذاشت و جان فداكرد, امّا تسليم دونان نشد.

بگذاريد خون فرزندان دلير مردم ايران را صاحبان سرمايه و همدستانشان مباح نمايند. اما آنها هرگز قادر نخواهند بود از مبارزه مردمي كه عزم خود را براي رهايي جزم كرده اند, جلوگيري كنند. مبارزه ادامه خواهد يافت و تا روز پيروزي, اين راه, رهروان صديق و دلير, مانند عبدالرضا رجبي, بسيار به خود خواهد ديد. ساده انديشان و حسرت به دلها بدانند كه آخوندها هرگز ثروتها و قدرت بادآورده را با هيچكس تقسيم نخواهند كرد. براي حفظ و بقاي اين حكومت گاه شبي هزاران نفر را به جوخه تيرباران سپرده اند. خودتان را با وعده هاي توخالي گول نزنيد. سرنوشت مردم ايران را فرزندان لايق و شريفشان رقم خواند زد و شما هرگز نمي توانيد خللي در عزم سترگ آنها براي برچيدن اين رژيم قرون وسطايي وارد كنيد.

يادتان هست كه همين راديو تلويزيون ها براي اكبر گنجي چه غوغايي به پاكرده بودند؟ مثل اين كه ايشان تنها زنداني سياسي اين سالها بوده است. او در زندان از «خودي»ها بود و از امكاناتي برخوردار بود كه «خودي»ها از آن برخوردارند. او وقتي از زندان نامه مي نوشت فرداي آن روز بر روي تلكس همه خبرگزاريها مخابره مي شد. براي چندمين بار از آخوندها رودست خورديد. گنجي بلاگردان آخوندهاي حاكم شده است. تا ديروز دور دنيا مي گشت و در حمايت از رژيمي كه گويا آماج قريب الوقوع جنگي ناخواسته از طرف «شیطان بزرگ» است, از شخصيتهاي سياسي و علمي امضا جمع مي كرد و وقتي آن بازار از رونق افتاد و كسي براي حمايت از رژيمي كه هميشه با بحران آفريني و جنگ ادامه حيات داده است, دستي نجنبانيد و حناي آن غوغاسالاريها بي رنگ شد, حالا دم گرفته است كه رژيم اپوزيسيون ندارد و حالا حالاها ماندگار است و بايد با او كنار آمد. گنجي ها و رسانه هايي كه با او براي حفظ و بقاي رژيم ولايت همنوا هستند, از اين كه يك مجاهد به خون غلتيده شادمان هم شده اند. مگر همين گنجي كه از بنيان گذاران سپاه پاسداران است, در چند ساله اول حكومت آخوندي, دست در خون همين مجاهدين يا مردم به پاخاسته كردستان نداشت.

مگر سپاه پاسداران و بسيجيها نبودند كه بعد از فتواي خميني به كشتار گروههايي كه در كردستان فعال بودند و هوادارانشان به كردستان يورش بردند و روستاهايي مانند قته لان را قتل عام كردند؟ اكبر گنجي با چنين سابقه يي اكنون دم از اين مي زند كه رژيم اپوزيسيون ندارد و با او بايد به هر طريقي كنار آمد و رنگ و ننگش را به جان خريد.

مگر همين بي بي سي نبود كه يكي از گويندگانش به نام باقر معين وقتي به دستور گردانندگان رژيم بيش از ده هواپيما به شهر اشرف يورش بردند و براي نابودي آن يكي دو ساعت بر سر آن بمب ريختند و ساكنانش را از هوا به رگبار بستند اعلام كرد كه اگر «ما» يك هواپيما از دست داديم در عوض هزار نفر از مجاهدين را ازبين برديم. براي باقر معين و همگامان داخلي و خارجي او, كه از شهادت هزار مجاهد غرق در شادي و شعف مي شود, از كف رفتن يك مجاهد حتي در زير وحشيانه ترين شكنجه ها نه تنها تاٌثرآور نيست بلكه باعث انبساط خاطر و شادماني هم است.

البته اگر براي دست اندركاران راديوها و تلويزيونها و سايتهاي جك استرايي و ايران گيتي شهادت يك مجاهد حتي آن قدر ارزش ندارد كه خبر كوتاهي از آن پخش كنند, اما براي مردم رنجديده و داغدار ماهيدشت كرمانشاه كه قدرشناس اين جانبازيها هستند, در سخت ترین شرایط فرزندانشان را تنها نمی گذارند و براي گرفتن انتقام اين خون به ناحق ريخته شده, روزشماري مي كنند.


(مردم ماهیدشت کرمانشاه بر مزار مجاهد شهید عبدالرضا رجبی)


آقاي اكبر گنجي, اگر دهها هزار تيرباران شده, صدها هزار زنداني سياسي و صدها هزار تبعيدياني كه براي زدودن خاك وطنشان از لوث وجود دستاربندان قداره بند, اپوزيسيون نبودند, پس چه بودند؟ آيا آنها براي تفريح و هواخوري به اوين برده شده بودند يا همگامان آنها, براي تفريح و تفرّج, ننگ زندگي در زير چتر حكومت استبدادي را بر رنج غربت ترجيح دادند و چندين دهه از بهترين سالهاي عمرشان را دور از يار و ديار به سربرده اند؟ شايد از اين كه اينان گوش به فرمان امام شيّاد شما نبودند, حاضر نيستيد آنها را به عنوان اپوزيسيون بپذيريد؟

آقاي گنجي, شما همان كسي هستيد كه وقتي به خارج فرستاده شديد همه جا از آنهايي كه جگرگوشه هايشان به دست جلادان مردم فريب پرپر شدند و همه هستي شان به باد هوارفت, خواستيد كه «ببخشند, اما فراموش نكنند». از كيسه خليفه, خوب خاصه خرجي مي كنيد. در قانون هيچ كشوري قاتل و متجاوزان به عِرض و ناموس مردم بخشيده نمي شوند. بايد كسي كه دستش به جنايت آلوده است و آمر يا عامل شكنجه و كشتار است, محاكمه شود و به جزاي اعمالش برسد. خود شما هم اگر ريگي به كفشتان نيست و مانند حجاريان دست در كشتار نداشته ايد, چرا اين چنين براي جلادان دل مي سوزانيد و براي نجات آنها از مجازاتي كه استحقاق آن را دارند, گلوپاره مي كنيد؟ شما در هفته نامه «صبح امروز», از شماره 23فروردين تا 14تيرماه 1378 در پنج شماره در مطلب دنباله داري با عنوان «خون به خون شستن محال آمد محال» همين بخشودن قاتلان و شكنجه گران را به طور مبسوط تشريح كرديد و في الواقع در دفاع از آنها سنگ تمام گذاشتيد. درست است كه خون را با خون نمي توان شست امّا وقتي جلادان و شكنجه گران, با فتوا و تاٌييد سركردگان رژيم, بي وقفه, رجبي ها را در زير شكنجه به شهادت مي رساند يا به جوخه تيرباران مي سپارند, اگر شما همدست قاتلان و شكنجه گران نيستيد و تقلاها و تلاشهايتان براي گرم نگهداشتن هرچه بيشتر اين تنور سركوب و كشتار براي ازميان بردن همان اپوزيسيوني كه مدعي هستيد, وجود خارجي ندارد, سمت و سو نگرفته است, چرا اين چنين براي دستگاه سركوبگري دل مي سوزانيد كه همچنان گرم در كار كشتار و شكنجه است؟

از سعيد حجاريان نام بردم. سندش را هم در اينجا مي آورم: كيهان 12فروردين 1379در باره اونوشت: «او و همكارانش طي يك شب دهها تن از اعضاي گروههايي را كه عليه نظام دست به سلاح برده بودند, كشتند. روز بعد مابقي آنها را براسان موازين قضايي اعدام كردند».

يا اين خبر خبرگزاري «ايسنا» كه در روز اول مهرماه 1381 مخابره كرد: «حجت الاسلام حسين اربابي فر, مدير كل امور استانهاي صدا و سيما, گفت: يكي از كساني كه دم از صلح و حقوق بشر و دموكراسي و مردم سالاري مي زند و به مغر متفكر اصلاحات معروف است (سعيد حجاريان), در همين شيراز يكي را بازجويي مي كرد, اين آدم را به درخت بست. دستش را با طناب به تراكتور بست و با تراكتور حركت كرد تا بازوي اين فرد كنده شد. در آن زمان متديّنين اعتراض كردند كه اين چه وضع برخورد است؟ اين كار را كسي كه اكنون مخالف خشونت است انجام داد».

شگفتا حالا همانها ادعاي اصلاح طلبي و دفاع از حقوق بشر دارند و خود را سخنگو و مدافع حق و حقوق همانهايي قلمداد مي كنند كه به دست خود اين جلادان يا همدستانشان به مسلخ رفته اند. اينها تا در قدرت بودند, به احدي رحم نكردند, امّا حالا كه از «خر مراد» به زير افتاده اند, بر كرسي قضاوت نشسته و ادعامي كنند قاضي بي طرف هستند. در صورتي كه اگر دلسوز مردم بودند, وقتي بر سرير قدرت نشسته بودند, دست به اين همه ستم و ظلم نمي زدند. بر كسي پوشيده نيست كه منبر رفتن امروز اينها براي دموكراسي و برگزاركردن سمينارهاي رنگارنگ در اين باره دامي است براي فريب مردم و تداوم هرچه بيشتر سياستهاي سركوبگرانه يي كه در اين سي سال سياه بارها تجربه شده است.

چه كسي در اين ترديدي دارد كه در سركوب مردم اسلامشهر و قزوين و مشهد و خرم آباد و شيراز و كوي دانشگاه تهران, و در ترورها و قتلهاي روشنفكران همين «دوآتشته»هاي ديروز و واخورده هاي امروز, عامل رده اول بودند.

اكبر گنجي ها كه دم از «شفافيت» مي زنند، مگر خميني نبود كه از پدران و مادران خواسته بود كه اگر فرزندانشان اعلاميه هاي گروههاي مخالف نظام را به خانه مي آورند, به كميته ها اطلاع بدهند تا براي دستگيريشان اقدام كنند؟ مگر خميني نبود كه فتواي گسيل نوجوانان بر روي مين را صادركرد؟ چرا يك كلمه از جناياتي كه در زمان او و به فتواي او صورت گرفته و هم اكنون نيز به فتواي جانشين خاص او صورت مي گيرد, نمي گوييد و او را همچنان امام و مبرّا از عيب مي دانيد. اگر چنين برخوردي رذالت و شيّادي نيست پس چيست؟

شما كه امروز دم از دموكراسي و استيفاي حقوق مردم مي زنيد, در اين سي سال دستتان يا مستقيم در جنايتهايي كه به دست يا فرمان گردانندگان رژيم صورت گرفته دخالت داشته يا آن را تاٌييد كرده ايد. شماها زماني كه در قدرت بوديد, مانند گردانندگان امروزي رژيم هر صداي مخالفي را در گلو خفه كرده و ميدان فعاليت آزادانه سياسي را به كلي مسدود كرديد و با اجراي «سياست حذف» به جز «خودي ها», مجموعه نيروهاي سياسي را از ميدان به دركرديد. براي هر تشكل سياسي فضاي رشد و امكان بقا را به كلي بستيد و به هر ترفند و نيرنگ براي ازميان بردن و پاشاندن آنها دست زديد. في المثل «حجت الاسلام سيد محمود دعائي» در زندان با حسين روحاني از گردانندگان سازمان پيكار گفتگو مي كند و به او مي گويد شما حسابتان از ديگران جداست و حقتان محفوظ است. به شرط اين كه با ما همكاري كنيد. دعايي به او قول مي دهد اگر همكاري كني اعدام نخواهي شد. روحاني همه اطلاعاتش را در مورد اعضاي زنداني سازمان پيكار و افرادي كه هنوز دستگير نشده بودند در اختيار بازجويان اوين مي گذارد. اما پس از تخليه كامل اطلاعات, او را اعدام كردند. دعايي با روحاني سابقه آشنايي داشت. زماني كه دعايي گوينده راديو «نهضت روحانيت» در بغداد بود, حسين روحاني هم در برنامه فارسي ديگري در همان راديو فعال بود و آن دو يكديگر را از سالها پيش مي شناختند. حسين روحاني را اعدام كردند اما تنها امتيازي كه برايش قائل شدند اين بود كه اجازه دادند خانواده اش مراسمي برايش برگزار كنند.

يكي از زندانيان سياسي مي گفت: پدر اسفنديار زًجاجي كه براي ملاقات فرزندش به اوين رفته بود, با اسدالله لاجوردي, مشهور به «قصاب اوين», بحث مي كند و با توسل به آيات قرآن جوابش را مي دهد. لاجوردي دم درب اوين گلوي او را مي گيرد و جورابي را در دهانش فرومي كند و گلويش را آنقدر فشار مي دهد تا خفه مي شود. اي مدعيان امروزي دموكراسي! مگر نه اين است كه آن روزها همه اين جنايتها را كه امام شيادتان دستورش را مي داد تاٌييد مي كرديد.

در روز 15 فروردين 1363 كه صحبت از اين بود كه لاجوردي از اوين خواهد رفت, 123 نفر از زندانيان سياسي را هم مي آورند كه آنها را تعيين تكليف كند. لاجوردي همه آن 123 نفر را اعدام مي كند, حتي آنهايي را كه محاكمه شده و به زندان محكوم شده بودند. شاپور عليقلي و شادلو و... از آن شمارند. در دفتر دفن اموات بهشت زهرا, در تاريخ 18 فروردين 1363, نام اين 123 نفر از تيرباران شدگان ثبت شده است. اگر نمي دانيد بدانيد كه در بهشت زهرا قطعه هاي 41ـ 78 ـ 91 ـ 92 ـ 93ـ 94ـ 97ـ 100, در دوران حكومت همين مدعيان اصلاحات از زندانيان سياسي پر شده است. آن روزها اكبر گنجي ها يا عامل و دست اندركار اين جنايات بودند و يا آنها را تاٌييد مي كردند و براي حفظ نظام اين جنايات را ضروري هم مي شمردند.

امّا, كلام آخر: اين حاكميت در اين سي سال جز زندان و شكنجه و اعدام و سنگسار و فقر و فساد و گسترش اعتياد و نابودكردن بود و نبود سرزمين ايران رهاوردي نداشته است. بايد دست به هم داد و به قول زنده ياد دكتر ساعدي, اين «چَنگار»ي را كه به جان مردم افتاده است از پاي درآورد. تقدير ايران و ايراني در حال رقم خوردن است, با ايستادگي در برابر اين هيولاي ويراني و مرگ، دِين خود را به جانباختگان دلير ملت ايران ادا كنيم.

22 آبان 1378 (12 نوامبر2008)