20 September 2005

مهشید راستی


یادمان قتل عام زندانیان سیاسی / جلسه استکهلم/ کانون زندانیان سیاسی ایران در تبعید

سخنران بعدی نینا اقدم بود ...

نینا به همراه دختر نوپایش دستگیر شده بود. و سخنانش سالن را منقلب کرد. نینا میگفت که یکی از بازجویان دخترکش را در بغل داشت و بازجوی دیگر او را با چشمبند به تخت شکنجه بسته بود و میزد. در این حال نینا در میان کتک ها زجه و گریه دخترکش را نیز میشنید که فقط میتوانست بگوید : مامان ، نه !
در زندان دختر کوچکی که با بلوز رکابی قرمز و شلوار کردی میگردید ، توجه زندانیان را به خود جلب میکرد و عصای دست مادر که همیشه با چشمبند به اینجا و آنجا میرفت بود. دخترک در زندان مجبور بود بسیار بزرگتر از سن حقیقی خودش باشد ، چرا که نیاز مادر و دیگر زندانیان را به خود حس کرده بود. پفک هایی را که پاسداران به او میدادند ، در راهروی زندان به زندانیانی که با پاهای زخمی منتظر نوبت شکنجه خود بودند میداد و میگفت : عمو بخور ، پاهات اوخ شده. ( من در این جای صحبت های نینا ، به شدت گریه ام گرفت و به خاطر اینکه مزاحم سخنران و شنونده ها نباشم ، از سالن بیرون رفتم و صورتم را شستم و به سالن برگشتم) . نینا بعد از مدتی موفق میشود بچه را از زندان خارج کند و به پدر و مادرش بدهد. و در یکی از شب های زندان ، که در راهرو و در انتظار بازجویی نشسته بود، یکی از بازجویان که نینا او را بهروز میخواند ، به او گفت که دیگر چیزی از او نمیخواهند ، تمام اطلاعات را به دست آورده اند ، اما میخواهد او را بشکند . نینا میپرسد مثلا چه کار میخواهی بکنی و بازجو میگوید که کاری با او خواهد کرد که در خودش بشکند. نینا متوجه خلوت بودن بیش از حد و عدم رفت و آمد پاسداران به راهرو شد ولی شک نکرد. او میگوید باز هم حتی حدس نزد که بهروز چه خواهد کرد. تنها وقتی که دستان بهروز برای باز کردن تکمه های مانتویش به طرفش دراز شد شروع به داد زدن کرد و بازجو با استفاده از شالگردنش دهان نینا را میبندد ، و به او تجاوز میکند. نینا میگوید که حقیقتا همان شد که بازجو میگفت ، او در خود میشکند.
نینا دو بار اقدام به خودکشی میکند. یک بار با بریدن رگ دستش در زندان ، و بار دیگر با خوردن به یک باره قرصهایی که از درمانگاه زندان گرفته بود ، و هر دو بار نجات پیدا میکند.
مقامات زندان به نینا و پدرش ملاقات حضوری با حضور بازجو میدهند ، تا شاید پدر بتواند او را از خودکشی منصرف کند. نینا در مقابل سوالات پدر که چرا این کار را میکنی و ... اختیار از دست میدهد و به پدر میگوید که مورد تجاوز قرار گرفته است. صحنه ای که نینا از برخورد پدر تعریف میکند بسیار متاثر کننده است:
صورت پدر تغییر کرد. بدون اینکه چشم بر هم بزند ، و یا صدایی بشنوی ، اشک به پهنای چهره اش میریخت . اشکهایش را با دست زدود و گفت : من و مادرت دخترت را بزرگ میکنیم ، نگران ما نباش . هر کاری که فکر میکنی صلاح است انجام بده. و بلند شد و بدون اینکه سر برگرداند از اتاق خارج شد.
صداقت و صمیمیتی که در زبان و گفتار نینا بود همه را تحت تاثیر قرار داد. نینا گفت که هنوز بعد از سالها که از زندان خارج شده ست و به خارج از کشور آمده ، خود را زنی در هم شکسته میداند. یکی از دوستان زن در اینجا با صدای بلند به او گفت که آنچه می بیند زنی در هم شکسته نیست، بلکه زنی است مقاوم که بسیار محکم ایستاده است و دارد از ظلمی که بر او رفته است سخن میگوید وچنین کاری شجاعت و مقاومت بسیاری میخواهد