2 September 2005

جواد اسدیان

یادِ گل­های توفان زدهء خفته
در گورستان خاوران

جواد اسدیان
j-asadian@web.de


چیست پشت اینهمه سکوت

آنکه علفی تلخ به دندان می­گزد و تقدیر را در مشت گره کرده
بی­رؤیا و آسیمه بر صخره­ای نشسته است
خاموش در کمندِ نوحه و شگون
در منظر این تصویر بی­نام
کاروانی سیاه بر پل می­گذرد
رود مرده­ای بر دوش می­کشد
باز
و کسی
حک می­شود بر خالی سنگ
و غبار می­نشیند بر حفره­های خط
خطوط و روز در هرم هزار کوره حکایت می­کنند
نسیم ماسیده در انگاره و
ماه ورم کرده است
و خاطره­ها گس­ترند از واژهء تاریکِ تردید

دروازه­های جهان را موریانه خورده است

تو نیستی که بخوانم در خراباتِ این اتاق
غروب از کنار صخره گذشته است با تاولی بر پیشانی
سهره
ساقه­ای از ملال بر نوک گرفته
در شطِ غروب
در برزخ این سکوت
دور می­شود از خاطر آن نام
که غرورش را در مشت می­فشارد و علفی تلخ به دندان می­گزد

توفانی آکنده از خاک می­چرخد در سرم
زبان بگشا اندوههء من از این سپس
که تقدیر در سراشیب ناگزیر
بیشتر از بهانه­ای
دیگر
نیست