دستگاه تبلیغاتی رژیم با صرف بودجههای عظیم سالهاست به تحریف تاریخ دست زده و در این راه از همراهی برخی "روشنفکران" به خدمت درآمده و قلم به دستان نان به نرخ روز خور نیز برخوردار است. یکی از اهداف این دستگاه و عوامل و ریز و درشت آن در داخل کشور این است که مسئولیت جنایتهای انجام گرفته از سوی رژیم را به دوش مخالفان و قربانیان انداخته و از خود سلب مسئولیت کند.
در این نوشته تنها به ذکر دو نمونه از این تلاشها که از سوی محسن سازگارا (یکی از عوامل رژیم و طراحان جنایت در سال ۶۰ ) و مسعود بهنود (یکی از "روشنفکران" به خدمت رژیم در آمده) برای توجیه جنایت رژیم پس از ۳۰ خرداد ۶۰ صورت گرفته، میپردازم. این دو نفر از این بابت انتخاب شدهاند که در خارج از کشور به سر میبردند، پز استقلال میدهند و علم «مدارا» و «عدم خشونت» به دست گرفتهاند و از رعایت حقوق بشر و «اخلاق» دم میزنند. (۱)
ذکر این نکته ضروری است که هدف من در این نوشته به هیچ وجه دفاع از اشخاص یا جریانات سیاسی، نیست بلکه تلاش میکنم از حقیقت دفاع کرده و به سهم خود اجازه ندهم تاریخی جعلی به آنانی که نبودهاند و ندیدهاند ارائه شود.
روایت وارونهی
م . بهنود & م . سازگارا
از ۳۰ خرداد
از ۳۰ خرداد
ایرج مصداقی
مقاله بهنود تا بهمن ۱۳۸۶ در سایت مسعود بهنود به آدرس http://www.masoudbehnoud.com / موجود بود. اما پس از آن که با انتشار مقالهی «بهنود پدیدهای که از نو باید شناخت» پرده از بخش کوچکی از سیاهکاریها و دروغپردازیهای بهنود برداشتم، او به سرعت مقالهی بالا را که بیش از یک سال و نیم در سایتش بود را حذف کرد تا مبادا من یا دیگران با اشاره به آن، مکر و فریباش را بیشتر رو کنیم و نقاب از چهرهاش برداریم. مقالهی قبلی من در مورد بهنود در آدرس زیر موجود است.
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=163
اما بهنود فکرش را نمیکرد که در دنیای اینترنت به سختی میشود چیزی را حذف کرد، به ویژه اگر در جاهای مختلفی انتشار یافته باشد. مطلب مزبور را که بهنود از سایتش حذف کرده بود، در آدرس زیر میتوانید پیدا کنید. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
http://www.ettelaat.net/04-09/r_f_m_d_e_m.htm
برای روشن شدن حقیقت لازم است یک توضیح کوتاه راجع به تظاهرات ۳۰خرداد که خود در آن حضور داشتم و در تدارک آن به قدر ناچیزی سهیم بودم، بدهم.
پس از تظاهرات اعلام شده جبههی ملی در روز ۲۵ خرداد که به خاطر بسیج چماقداران از سوی رژیم و جولان آنها در خیابانها اساساً شکل نگرفت و با شکست مواجه شد، هیچ امیدی به برپایی تظاهرات گسترده در سطح تهران نمیرفت و هر ندایی در همان نطفه خفه میشد.
نیروهای حزباللهی روز ۲۵ خرداد در خیابانهای مرکزی تهران بالا و پایین رفته شعار میدادند، «خلقیها کوشن، تو سوراخ موشن». صبح ۳۰خرداد هم مانند ۵ روز گذشته خبری در سطح شهر نبود و من دل توی دلم نبود که بعدازظهر چه میشود. از روز ۱۹ خرداد در کلیه تظاهراتهای موضعی مجاهدین که به منظور اعتراض به سرکوب لجام گسیخته رژیم انجام میگرفت، فعالانه شرکت داشتم و روی این یکی حسابی جداگانه باز کرده بودم. (۲)
هستههای اولیه تظاهرات ۳۰ خرداد از ساعت پانزده و سی دقیقه در بعضی نقاط تهران با سردادن شعارهایی علیه بهشتی و رجایی و ... با چماقداران بسیج شده از سوی رژیم درگیر شدند. شعار اصلی تظاهر کنندهها و نیروهای تشکیلاتی مجاهدین این بود « بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایید». اما تظاهرات در محل اصلی یعنی چهارراه مصدق حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر شروع شد و جمعیت از طرف خیابان طالقانی سیلآسا به سمت میدان فردوسی روانه شد و در حوالی ساعت ۵ بعد از ظهر از بالا و پایین هدف رگبار مسلسل پاسداران در میدان فردوسی قرار گرفت. چنانکه شاهد بودم تظاهراتهای پراکنده تا ساعت ۶ بعداز ظهر همچنان ادامه داشت.
مسعود بهنود به منظور تحریف حقیقت و با توجه به مسئولیتی که به دوش گرفته، در مقاله مزبور مینویسد:
«درست در آن روز كه آقای ابطحی می گويد – سی خرداد سال شصت – در خيابان ديده بودم كه مردم در دو سوی ميدان فردوسی و اطراف گرد آمده بودند و هادی غفاری ميداندار شده برای همه از مجاهد و غير مجاهد خط و نشان می كشيد و تهديد به مرگ می كرد. عصرش من كه يكی از دوستانم به بند افتاده بود پاشنه را بركشيدم كه فريادرسی پيدا كنم و او را از بند برهانم،»دروغگو کم حافظه است. بهنود نمیداند ۳۰ خرداد دقیقاً کی و به چه شکل به وقوع پیوسته بود یا میداند و خود را به تجاهل میزند.
او مدعی است خودش در خیابان بوده و تظاهرات ۳۰ خرداد را از نزدیک دیده است! به تعبیر بهنود تظاهرات ۳۰ خرداد بایستی غیر از عصر یا بهتر است بگویم در صبح اتفاق افتاده باشد که وی عصرش «پاشنه را بر میکشد که فریادرسی پیدا کند تا دوستش را از بند برهاند»!
نکته حائز اهمیت آن که بهنود همان روز ۳۰ خرداد که «عصرش» به دیدار احمد خمینی رفته، هادی غفاری را هم دیده است که «ميداندار شده برای همه از مجاهد و غير مجاهد خط و نشان می كشيد و تهديد به مرگ می كرد». این در حالی است که هادی غفاری را من ساعت حوالی ۵ بعد از ظهر در میدان فرودسی در حالی که روی ماشینی رفته بود دیدم. عکسی هم از او همراه با کلت و نارنجک در نشریات و کتابهای مختلف فارسی و انگیسی چاپ شده است.
در نوشتهی بهنود از همه کس حرف است الا از دوستی که به بند کشیده شده بود و بهنود «پاشنهاش را بر کشیده بود تا او را از بند برهاند.» جالب است دوست مزبور صبح دستگیر شده بود، بهنود که خودش صبح در خیابان بوده، بلافاصله متوجه دستگیری او میشود. در این میان مرحوم فروهر و آیتالله محمد حسین بروجردی را که هر دو در حیات نیستند، واسطه میکند تا عصر همان روز که یکی از پرکارترین روزهای حیات جمهوری اسلامی بود و میتوانست تومار زندگی نظام را در هم بپیچد، به جماران و دیدار احمد خمینی که فعلا زنده نیست برود! گویا امداد غیبی در کار است و همه چیز دست به دست هم می دهد تا او به حضور احمد خمینی برسد.
اما از این جالب تر اتفاقاتی است که عصر همان روز میافتد و مسعود بهنود همگی را در دفتر احمد خمینی استراق سمع میکند! بهنود میگوید:
«در آن جا [دفتر احمد خمینی در جماران] غوغائی بود و كسی كه به نظرم اسدالله لاجوردی بود از پشت تلفن توضيح می داد و همو گزارشی داد به احمد آقا كه به نظرم اغراق آميز و خشونت ساز بود، درد خود فراموش كردم و گفتم ما در خيابان ها بوده ايم تا همين الان و چنين نبود. كدام توپ و تانك و كدام خطر كودتا، كدام ضد انقلاب. واقعا هم نبود. جنگ و گريز حزب اللهی ها بود با مجاهدين.»مسعود بهنود که برای پیشبرد داستان قصد دارد لاجوردی را آتش بیار معرکه معرفی کند، میگوید هنگامی که در حضور احمد خمینی بوده، او زنگ زده و برای خشونت آفرینی گزارشات اغراق آمیزی مبنی بر این که مجاهدین «توپ و تانک» به میدان آوردهاند، داده است. بهنود نیز که قهرمان «حقطلبی» و «حقگویی» است چون میبیند، گزارش بر خلاف واقعیت است، «درد خود فراموش کرده»، میگوید: «ما که در خیابانها بودهایم تا همین الان و چنین نبود»
بهنود از فرط هیجان ادعای قبلیاش یادش میرود و در اینجا مدعی میشود که یک راست از تظاهرات به دیدار احمد خمینی رفته است و به او گزارش میدهد که تا همین الان که آمده در خیابان بوده و چنین چیزی ندیده است. بهنود گزارش لاجوردی به احمد خمینی را «خشونت ساز» معرفی میکند. در حالی که قاعدتاً سرکوب تظاهرات بایستی پیش از رسیدن مسعود بهنود به نزد احمد خمینی صورت گرفته باشد. چرا که از عصر همان روز و با شروع تظاهرات رادیو بارها اطلاعیه سپاه پاسداران را خواند که در آن به فرمان خمینی مبنی بر سرکوب خونین تظاهرات اشاره میکرد. موضوع ربطی به گزارشات اغراق آمیز لاجوردی نداشت. این تلاش برای به در بردن مسئولیت سران نظام در کشتار مردم و همچنین زمینهسازی برای تحریف واقعیت است.
بهنود که در دفتر احمد خمینی نشسته، تلفن بهشتی را نیز استراق سمع میکند و مینویسد:
«در آن هنگامه كه چند نفر شاهدانش هنوز هستند يكی هم – شايد دكتر بهشتی – تلفن كرد و خبر از گرفتار شدن همسر آقای بنی صدر را داد. احمد آقا فرمان پدر را ابلاغ كرد كه خود بنی صدر را هم گفته بودند برود به كار تدريس و سياست را رها كند، پس تكليف همسرشان معلوم بود.»به روباه گفتند شاهدت کیست؟ گفت: دمبام. اما بهنود حتا تلاش نمیکند شاهدانش را معرفی کند. او در اینجا میخواهد تبلیغات عوامفریبانه چند سال اخیر رژیم را جا بیاندازد که گویا توطئهای در کار نبوده و قرار بوده که بنیصدر بعد از خلع از ریاست جمهوری برود دنبال تدریس و گروههای سیاسی هم همچنان به فعالیت خود بپردازند. او در اینجا تلاش میکند تلاشهای بهشتی برای به سامان رساندن کشور را خاطر نشان کند که گویا نگران دستگیری همسر بنیصدر هم بوده است. (۳)
بهنود در قسمت بعدی گزارشش از دفتر احمد خمینی، حساب بعضی جاها را نکرده و ناشیانه مینویسد:
«در آن ميانه وحيد آمد كه از بستگان آقای خمينی بود و آشكار شد كه او هم دستگير شده بود. احمد آقا از احوالش پرسيد و اين كه با تو چه كرده اند گفت آقای لاجوردی وقتی مرا با عده ای آوردند به هر كس پس گردنی می زد و به زندان می انداخت و مرا كه صدا كردند علاوه بر پس گردنی دو تا لگد هم زد كه فلان فلان شده از بيت رهبری هم هستی برو به داخل. تلخ خندی بر لب حاضران اتاق آمد.»تظاهرات ۳۰خرداد بین ساعت ۴ تا ۶ بعد از ظهر در میدان فردوسی و خیابانهای اطراف انجام گرفته بود. وحید مذکور که برای رو نشدن دست بهنود نام خانوادگی ندارد و فقط از بستگان خمینی است، در این فاصله توسط نیروهای کمیته دستگیر میشود، سپس به اوین برده میشود، در آنجا مورد بازجویی قرار میگیرد، لاجوردی که بایستی از یک طرف گزارش وضعیت به احمد خمینی و جماران میداده و داستان را خشونت آمیز تر میکرده از او و بقیه بازجویی به عمل آورده و به او دو تا لگد هم اضافه بر دیگران که فقط یک پس گردنی میخوردند، میزند و به زندان میاندازد. معلوم نیست وحید کی آزاد میشود که در عصر ۳۰ خرداد که مسعود بهنود در دفتر احمد خمینی نشسته بود، وارد اتاق میشود و داستانش را تعریف میکند؟
این گونه روایت کردن و این گونه دروغگویی و مهملبافی
فقط از ژورنالیست بی اعتباری چون مسعود بهنود
که در بسیاری زمینهها روی دست نوریزاده پا شده بر میآید. (۴)
مسعود بهنود که احترامی برای خوانندگان مطالب خود قائل نیست و همه را هالو میپندارد کوچکترین توجهی به تضادهای این داستان نمیکند. چگونه ممکن است وحید بی نام در تظاهرات ۳۰ خرداد که بین ساعت ۴ تا ۶ بعداز ظهر بوده، دستگیر شود، به کمیته و سپس به اوین برده شود، در نوبت بازجویی بماند، خود لاجوردی از همه بازجویی کند، مورد ضرب و شتم قرار گیرد، به زندان برده شود، مراحل آزادی را طی کند، از اوین به جماران خود را برساند، به اتاق احمد خمینی راه یابد، داستانش را تعریف کند، مسعود بهنود هم مانند دیگران بشنود و تلخخندی بر لب او و حاضران اتاق آید.
آیا مسعود بهنود به میهمانی شب نشینی در دفتر احمد خمینی رفته بود؟ آیا چنین سرعتی در کارها میتواند صورت گیرد؟ مگر نه این که ارباب رجوع خواستهشان را گفته و رفع زحمت میکنند. آیا ملاقات ها در ساعات اداری شکل نمیگیرند؟ آیا احمد خمینی و اعضای دفتر کار مهمتری در عصر ۳۰ خرداد نداشتند که به گفتگو و ... با مسعود بهنود بپردازند؟ وحیدی که «منافق» بود، چگونه بلافاصله به دفتر احمد خمینی راه یافت؟ وحید کیست و چه رابطهای با احمد خمینی دارد که تا به حال کسی از او خبر نداشته و یکباره مسعود بهنود او را کشف کرده است؟ گویا مسعود بهنود برای «فیلمفارسی» سناریو مینویسد که هیچ منطقی در آن نیست.
آیا امکان پذیر است که مسعود بهنود هم در تظاهرات ۳۰ خرداد باشد و هم متوجه دستگیری دوستش شود، هم واسطه پیدا کند، هم به دیدار احمد خمینی برود و هم شاهد صحبتها در دفتر احمد خمینی باشد و هم دستگیر شدهی تظاهرات را بعد از طی مراحل گوناگون همان عصر ببیند و شاهد گفتگویش با احمد خمینی باشد؟!
آیا مسعود بهنود سطح هوش خوانندگانش را همسطح خودش ارزیابی کرده؟ چرا کسی اعتراضی به این جعلیات نمیکند؟ چرا اجازه داده میشود عناصر هفتخطی مثل مسعود بهنود به سادگی فضای رسانهای لااقل خارج از کشور را مخدوش کنند؟
در ادامه، مقصود مسعود بهنود از این همه داستانسرایی و مهملباقی مشخص میشود. او مینویسد:
«هنوز تا آن لحظه حكايت اين بود كه دو دسته از مذهبی ها – حزب الله و مجاهدين – به جان هم افتاده اند و ما را گمان نبود كه از همين ماجرا پرونده ای هزاران نفره پديد می آيد. كه در روزهای بعد آمد. از همان روز، انقلاب همه اعتدال خود را از دست داد و دو نفری كه مسعود رجوی و اسدالله لاجوردی باشند مانند لنگه های دو در كه به هم محتاجند [ تعبير از سعيد حجاريان است ] به روی نسلی گشوده شدند و به جهنمی از خشونت راه دادند كه آثارش هنوز به صورت زخمی در پيكر اين قوم پيداست و هنوز باقی ماندگانش در عراق به سخت ترين سرنوشت ها گرفتارند.»بهنود جنایات رژیم پیش از ۳۰ خرداد را پرده پوشی میکند و دم از اعتدال میزند. این در حالی است که در اسفند ۵۷ به دفاتر مجاهدین در شهرستانها حمله کردند. در بهار ۵۸ نیروهای رژیم کردستان را از زمین و هوا بمباران کردند. فاجعهی ترکمنصحرا و سپس قتل بیرحمانه رهبران ترکمن را رقم زدند. در مرداد ۵۸ خمینی فرمان بستن روزنامه آیندگان را داد و به صراحت از این که در چهارراه و میادین شهرها چوبههای دار برپا نکرده است، استغفار کرد و وعده برپاییشان را داد. در ۲۸ مرداد ۵۸ بود که فرمان حمله سراسری به کردستان را داد. دادگاههای صحرایی خلخالی در همین سال جان بسیاری از جوانان را در کردستان و دیگر شهرهای کشور گرفت. در اردیهبشت ۵۹ بود که با حمله نیروهای چماقدار و پاسداران کمیتهها به دانشگاهها غائلهی انقلاب فرهنگی را راه انداختند. در این ماجرا تعداد زیادی کشته و هزاران نفر در گوشه و کنار کشور زخمی شدند. نیروهای وابسته به رژیم با حمایت پاسداران سپاه و کمیته صدها تظاهرات و گردهماییهای مجوز دار گروههای سیاسی را به خاک و خون کشیده بودند. بیش از ۵۰ نفر از هواداران مجاهدین در گوشه و کنار کشور کشته شده بودند، هزاران نفر در حملات چماقداران رژیم زخمی شده بودند. بیش از هزار زندانی سیاسی وجود داشت که اکثریت قریب به اتفاقشان در حین فروش نشریه و یا کار تبلیغاتی دستگیر شده بودند. اما بهنود میگوید روز ۳۰ خرداد «انقلاب همه اعتدال خود را از دست داد». چه اعتدالی و اعتدال از سوی چه کسانی رعایت میشد خدا میداند.
بهنود برای اثبات نظریهی خود از سعید حجاریان یکی از جنایتکاران علیه بشریت و برنامهریزان سرکوب خونین رژیم و یکی از بنیانگذاران دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم که دستش به خون آغشته است، فاکت میآورد که گویا «دو نفری كه مسعود رجوی و اسدالله لاجوردی باشند مانند لنگه های دو در كه به هم محتاجند [ تعبير از سعيد حجاريان است ] به روی نسلی گشوده شدند و به جهنمی از خشونت راه دادند كه آثارش هنوز به صورت زخمی در پيكر اين قوم پيداست و هنوز باقی ماندگانش در عراق به سخت ترين سرنوشت ها گرفتارند.»
مسعود بهنود همراه و همگام با حجاریان و امثال او تلاش میکند مسئولیت سه دهه جنایت را به دوش لاجوردی که به هلاکت رسیده و مسعود رجوی بیاندازد. بیخود نیست همان سالی که این مطلب را در خارج از کشور نوشت از سوی بخشی از رژیم که او سنگشان را به سینه میزند جایزه بهترین روزنامهنگار سال داخل کشور را گرفت.
از نظر من مسعود بهنود و امثال او که این چنین خاک در چشم حقیقت میپاشند، بیش از پاسداری که تیرخلاص زده مسئولند و در جنایات رژیم سهیم. من به لحاظ شخصی کینه به پاسداری که شکنجهام کرده ندارم، بخشی از جنایاتشان را میگذارم پای ناآگاهیشان، خیلی از آنها را به لحاظ فردی میبخشم و بخشیدهام. اما بهنود و امثال او که جنایات رژیم را تئوریزه میکنند، نمیبخشم. این زشت ترین کاری است که میتوان کرد.
برای این که نشان دهم
آنچه بهنود میکوشد انجام دهد، خط رژیم است
و این ارکستر به صورت هماهنگ مینوازد
به روایت محسن سازگارا از این جنایت میپردازم.
محسن سازاگارا بدون هیچ شرم و احساس گناهی نسبت به گذشتهی خویش در همکاری با رژیم جمهوری اسلامی و نفی پذیرش هر نوع مسئولیت در قبال فجایع رخداده ، در کسوت یک مدعی تراز اول دفاع از حقوق بشر در پاسخ به سؤال شکوفه منتظری مصاحبه گر رادیو " دویچه وله " که پدرش یکی از قربانیان قتلعام ۶۷ است، در رابطه با کشتارهای وسیع پس از ۳۰ خرداد ۶۰ میگوید:
«در مقطع آغاز درگیریها، من معاون سیاسی نخستوزیر بودم. زد و خوردها از بالای سر ما بین رهبران مجاهدین خلق و آقای لاجوردی و دادستانی انقلاب شروع شد. این دوجناح دست بهدست هم دادند و طرح ما را عقیم گذاشتند. »من سال گذشته در مقالهای تحت عنوان «سازگارا با جنایتکاران، ناسازگارا با قربانیان» پاسخ عوامفریبی وی را داده و پرده از مسئولیت وی و گردانندگان نخست وزیری در روزهای سیاه سال ۶۰ برداشتم که در آدرس زیر موجود است: http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=3302
تلاش سازگارا هم در این است که سرکوب سازمانیافته پس از ۳۰ خرداد را به «آغاز درگیریها» تقلیل دهد و آن را زد و خورد بین رهبران مجاهدین خلق و لاجوردی نشان دهد. گویا که دعوایی بوده بین لاجوردی و رهبران مجاهدین، به ویژه « مسعود رجوی» که آنهم از بالای سر حضرات صورت گرفته و آنها به هیچ وجه در جریان امور نبودهاند. آنچه اتفاق افتاده بر خلاف میل گردانندگان رژیم بوده است.
شکوفه منتظری گزارشگر دویچه وله از سازگارا میپرسد:
«گروههای غیر مسلح چهطور؟ بسیاری از سازمانهای سیاسی هم در آن زمان که به مبارزهی مسلحانه معتقد نبودند، سرکوب شدند.»توپخانه دروغگویی سازگارا به کار افتاده و میگوید:
« بله، آقای لاجوردی و دار و دستهاش، در یک شب ۶۰ روزنامه ونشریه را توقیف کردند. من بلافاصله صبح روز بعد به دفتر آقای بهشتی، رئیس شورای عالی قضایی وقت رفتم و گفتم ما ۶ماه حرف زدیم و جلسه گذاشتیم، شما بودید، آقای قدوسی، دادستان انقلاب، اردبیلی، دادستان کلکشور، رجایی نخستوزیر، مهدوی کنی وزیر کشور، بهزاد نبوی وزیرمشاور، محسن رضایی، فرمانده اطلاعات سپاه، و خسرو تهرانی ، معاون امنیتی نخست وزیر هم بودند. همه زیر سند را امضاء کردند. سندی مبنی بر اینکه حق قانونی همه برای فعالیت سیاسی غیرخشونت آمیز را به رسمیت میشناختهاست. به آقای بهشتی گفتم، این خلاف آن توافقات است. آقای بهشتی گفت: «من هم با شما موافقم اما آقای لاجوردی است دیگر، زورمان به آقای لاجوردی نمیرسد و ایشان سرخود عمل کردهاست. ما سعی میکنیم برخورد کنیم.». البته یک هفته، ده روز بعد آقای بهشتی در انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی کشته شد. در نتیجه اعلامیه بینتیجه ماند. فضای جنگی بوجود آمد و آنچه آقای لاجوردی دنبالش بود، بهدست آورد. دستگیری و اعدام و سرکوب آغاز شد، که دیگر تنها به سازمانهای مسلح ختم نمیشد و تمام نیروهای چپ و شاید کلیتر، تمام دگر اندیشان را در بر گرفت. چرا که حتی نیروهایی چون جبهه ی ملی نیز سرکوب شدند.»چنانچه ملاحظه میشود بستن روزنامهها را کار لاجوردی معرفی میکند و از بهشتی فاکت میآورد که گفته لاجوردی سرخود عمل کرده و زورشان به لاجوردی نمیرسد. تاریخها را نیز عامدانه جا به جا میکند تا دستش رو نشود. روزنامهها در ۱۷ خرداد ۶۰ با هدف برکناری بنیصدر از ریاست جمهوری و اعمال سرکوب خونین بسته شدند. دو روز قبل و در جریان تظاهرات روز ۱۵ خرداد در حضور احمد خمینی و با تأیید او شعار «خمینی بت شکن، بت جدید را بشکن» داده شد که اشارهشان به برکناری بنیصدر از ریاست جمهوری و یکپایه کردن رژیم بود. بنیصدر روز ۲۰ خرداد به حکم خمینی از فرماندهی کل قوا برکنار شد و درست از همان روز پروژه عدم کفایت سیاسی او در مجلس به جریان افتاد و طرح آن در روز ۲۵ خرداد در مجلس مطرح شد. تمامی بخشهای حاکمیت و بویژه بهشتی، حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخستوزیری و شخص سازگارا از پیگیران طرح برکناری بنیصدر بودند. اما سازگارا با زرنگی موضوع کشته شدن بهشتی را به شکلی مطرح میکند که گویا اگر او زنده بود با تلاشهایش روزنامهها را باز کرده، لاجوردی را سرجایش مینشاند و اوضاع را به روندی معقول میکشاند.
رفسنجانی - یکی از کسانی که از نزدیک درگیر ماجرا ها بوده - در این مورد در کتاب «عبور از بحران – کارنامه و خاطرات ۱۳۶۰» چه میگوید.
سه شنبه اول اردیبهشت۶۰
«... آقای بهشتی از حیلهی حقوقدانان و یک قاضی برای آزاد کردن روزنامه میزان [ارگان نهضت آزادی] از توقیف و شکست توطئه و تعقیب قاضی، صحبت کردند. ( عبور از بحران، صفحهی ۸۰)این سند به خوبی نشانگر آن است که بهشتی برای قاضی و حقوقدانی که تلاش کردهاند با توسل به مواد قانونی از روزنامه میزان ارگان نهضت آزادی رفع توقیف کنند پاپوش درست کرده و آنها را تحت تعقیب قرار داده و تلاش حقوقی آنها را «توطئه» مینامد. وقتی تلاش حقوقی، توطئه خوانده میشود معلوم است فعالیت سیاسی گروههای رقیب به چه تعبیر خواهد شد. سبک و سیاق بهشتی آن روز فرقی با سعید مرتضوی و محسنی اژهای و حسین شریعتمداری و ... امروزی نداشت. آنها راست میگویند که رهروان راه بهشتی و امام «راحل» شان هستند.
چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۶۰
.«.. قبل از شروع ملاقات ما، اعضای شورای عالی قضایی، خدمت امام بودند به جز آقای ربانی شیرازی، احمد آقا هم بود. من هم در قسمتی از جلسهیشان رسیدم، بحث بر سر موضع ما با مخالفان و لیبرالها بود، مطالب خوبی گفته شد و تصمیمات خوبی گرفته شد. قرار شد هیأت سه نفری، صریحاً تخلفاتشان را بگویند. دادگاهها هم قویاً عمل کنند و حتی در مورد تعطیل روزنامههای ضد انقلاب. »(عبور از بحران، صفحهی ۱۳۰)
چنانچه ملاحظه میشود بحث شورای عالی قضایی در حضور خمینی بر سر برخورد دادگاهها با روزنامههای ضد انقلاب است و خواهان برخورد قوی هم میشوند. قرار است «دادگاه ها هم قویاً عمل کنند». چنانچه ملاحظه میشود تصمیم در جای دیگری گرفته شده بود.
یک شنبه ۱۷ خرداد ۶۰
«... ظهر، خبر تعطیل موقت روزنامههای انقلاب اسلامی، میزان، آرمان ملت، مردم و جبهه ملی از طرف دادستان انقلاب اسلامی تهران، پخش شد. اقدام جسورانهای است. قرار نبود تعطیل شوند، مخصوصاً در آستانهی انتخابات. تحقیق کردم معلوم شد شورای عالی قضایی هم تصویب کرده است.
عصر در جلسهی شورای مرکزی حزب شرکت کردم. بحث در مورد تعطیل روزنامهها بود. اکثریت موافق بودند و چند نفری مخالف؛ منجمله من. ... شب، در جلسه مشترک نمایندگان و مجریان هوادار حزب، شرکت کردم. مقداری درباره علل گرانی بحث شد. سپس دربارهی تعطیل روزنامهها؛ آقای بهشتی عمل را توجیه کردند و سه نفر آقایان الویری، انصاری، زرندی و دکتر روحانی مخالفت کردند. آقای لاجوردی دادستان انقلاب، دفاع کرد و اکثریت حضار، ایشان را تأیید کردند و قرار شد عقب نشینی نشود.» (عبور از بحران، صفحههای ۱۴۰ و ۱۴۴)طبق گفته رفسنجانی، اقدام لاجوردی نه تنها خودسرانه نبوده بلکه شورای عالی قضایی به ریاست بهشتی آن را تصویب کرده بود و رفسنجانی از آن به عنوان «اقدام جسورانه» نام میبرد. رفسنجانی تأکید میکند که در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی اکثریت به جز چند نفری موافق بستن روزنامه ها و نشریات بودند. او سپس تأکید میکند در مقابل مخالفان، این بهشتی بود که عمل دادستانی را مورد تأیید قرار داده و آن را توجیه کرد و ...
...شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۶۰
«.. ظهر به خواست آقای قدوسی [دادستان کل انقلاب]، با ایشان و آقای خامنهای در اتاق من جلسهای داشتیم. آقای قدوسی میگفتند: دوستان اجرایی در سپاه و در جاهای دیگر از این که تصمیمات توسط حزب یا شخص آقای بهشتی، گرفته میشود و آنها در جریان نیستند، گله دارند؛ ولی واقعاً این نیست. اشتباه کردهاند.
اصل مسأله، همین توقیف روزنامههاست که شورای عالی قضایی، بدون مشورت و بلکه بر خلاف نظران دیگران، [اقدام] کرده است.» (عبور از بحران، صفحهی ۱۵۲)چنانچه ملاحظه میشود حتا قدوسی دادستان کل انقلاب نیز از تصمیمگیری و توطئهچینی بهشتی در همه شئونات کشور مینالد. سپاه پاسداران و «دوستان اجرایی» هم گله دارند.
تا اینجای مطلب چنانچه ملاحظه میکنید آنچه سازگارا میگوید دروغی بیش نیست. او مذبوحانه تلاش میکند یکی از خونین ترین سرکوبهای تاریخ را به دعوای بین مجاهدین و لاجوردی تقلیل دهد و از خود و دیگر گردانندگان نظام سلب مسئولیت کند.
سازگارا همچنین از قول بهشتی عنوان میکند که زورش به لاجوردی نمیرسد! اما در همین باره نگاه کنید به شهادت کسانی که امروز در حاکمیت هستند و مانند سازگارا تلاش نمیکنند مشارکت خود در جنایت را انکار کنند.
حاج احمد قدیریان ، معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب و دادستانی انقلاب اسلامی مرکز که با درجه سرتیپی سپاه مشغول خدمت در دفتر خامنهای است در رابطه با چگونگی انتخاب لاجوردی به سمت دادستانی انقلاب اسلامی مرکز میگوید:
«آقای بهشتی با آقای قدوسی صحبت کرده بودند که چنانچه بخواهید ریشهی منافقین و گروههای معاند را خشک کنید باید از کسانی استفاده کنید که با آنها درگیر بودهاند. از این لحاظ آقای لاجوردی در رأس همه قرار داشتند.»
(خاطرات حاج احمد قدیریان، صفحهی ۱۴۹-۱۵۰، تدوین: سید حسین نبوی، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول )
«عزت شاهی سربازجو و یکی از گردانندگان کمیته در بارهی مجریان سرکوب پس از ۳۰ خرداد میگوید:
از این زمان به بعد دیگر من به تنهایی نبودم، من به عنوان كمیته و انتظامات شهر و لاجوردی و بهشتی و قدوسی به عنوان دادستان هم بودند.»
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=850421040
شکوفه منتظری گزارشگر دویچه وله با توجه به دستگیری وابستگان جبهه ملی و ... از سازگارا میپرسد :
«پس نمیشود همسان سازی کرد و به قول شما دو طرف دعوا را مقصر دانست.»سازگارا در پاسخ، اظهر من الشمس را نفی کرده، میگوید:
«برای قضاوت هنوز زود است. اما شاید بتوان در ایجاد آن فضای جنگ، سازمانهای مسلحی چون مجاهدین خلق و فدائیان اقلیت و گروههای مسلح کرد را همان قدر مقصر دانست که امثال آقای لاجوردی را. چرا که اینگونه به نظر میرسید که آنها هم برای دست به اسلحه بردن عجله داشتند. از اعلامیهها و بیانیههایشان اینگونه برمیآمد و هیچگونه حاضر نبودند به مسیر صلحآمیز اعلامیهی ۱۰ مادهای دادستانی گردن بگذارند.»آیا فضای جنگ را گروههای سیاسی به وجود آورده بودند؟ چه کسی از فضای باز سیاسی سود میبرد و چه کسی زیان میکرد؟ در آن شرایط مجاهدین با سیل نیروهایی که به آنها میپیوستند مواجه بودند، من یادم هست مجاهدین با تمام توان تشکیلاتی که داشتند رسماً درون تشکیلات عنوان میکردند که امکان سازماندهی اینهمه نیرو را ندارند. شواهد تاریخی و اسناد بجا مانده از آن دوران نشان میدهد که مجاهدین نه تنها از حقوق قانونی خود استفاده نمیکردند، نه تنها از مقابله پرهیز میکردند حتا در جاهای بسیاری تا آن جا که من شاهد بودم از حق دفاع هم استفاده نمیکردند و به نیروهای خود دستور میدادند که در مقابل یورش نیروهای حزباللهی و پاسدار تنها دست به افشاگری سیاسی بزنند. تا پیش از ۳۰ خرداد خون از دماغ یک پاسدار یا حزباللهی نیامده بود در حالی که ۵۰ هوادار مجاهدین توسط نیروهای حزباللهی و فالانژ رژیم که سازماندهیشان به دست امثال آقای سازگارا و همراهانشان بود و شلیک مستقیم گلولهی پاسداران کشته شده بودند. هزاران هوادار آنها طی یورشهای وحشیانه حزب اللهی ها و پاسداران زخمی شده بودند.
وقتی رژیمی اولین ریاست جمهوری منتخب خود را تحمل نمیکند ، آیا گروههای سیاسی مخالف، رقیب و دشمن خود را تحمل میکند؟ آیا سرکوب نیروهای مترقی یک توطئه برنامه ریزی شده از سوی رژیم نبود؟ آیا بنی صدر دارای سازمان و نیروی نظامی بود؟ آیا او به خشونت متوسل شده بود؟ آیا خمینی و رژیم به کمتر از تسلیم مطلق و زندگی بر روی زانوان راضی بودند؟ نحوهی برخورد رژیم با «نهضت آزادی» و آیتالله منتظری و وابستگان نزدیک خودش به خوبی نشانگر این موضوع است.
در آن شرایط بنیصدر به درستی اعلام کرد که جامعه به لحاظ سیاسی به بنبست رسیده و خواهان برگزاری رفراندم و مراجعه به آرای عمومی مردم شد. مجاهدین نیز از این ایده حمایت کردند. اما حزب جمهوری اسلامی، باندهای سیاه رژیم، رجایی و دار و دستهی او در نخستوزیری که هدایت آنها را امثال سازگارا به عهده داشتند با اطمینان از نتیجهی رفراندوم و آرای مردم که به ضررشان بود دست به توطئهچینی برای برکناری رئیس جمهوری و سرکوب گروههای سیاسی و برقراری اختناق مطلق زدند. حسن حبیبی کاندیدای آنها برای اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری تنها ۴ درصد آرا را آورده بود. خمینی ، «امام» آقای سازگارا در روز ششم خرداد ۶۰ گفت: «تمام ملت موافقت کند من مخالفت میکنم» او همچنین در ۲۵ خرداد گفت:«اگر ۳۵ میلیون بگویند بله من میگویم نه».
سازگارا امروز که نتیجهی اعمالش را به چشم میبیند به جای این که از گذشتهی خود اظهار پشیمانی و شرمساری کند مزورانه خواهان برگزاری رفراندم شده و کسانی را که ۲۷ سال پیش خواهان رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی مردم بودند، مدافعان خشونت معرفی میکند.
سؤال اساسی که سازگارا بایستی به آن جواب دهد این است : آیا همان دفتر نخستوزیری که او معاونت سیاسی آن را به عهده داشت کانون توطئه چینی علیه بنی صدر نبود؟ آیا طرح توطئهی کودتا علیه رئیس جمهوری از مدتها قبل جریان نداشت؟ کدام کودتا همراه با سرکوب گروههای سیاسی و کشت و کشتار نبوده است؟
ایرج مصداقی
۲۴ خرداد ۱۳۸۷
Irajmesdaghi@yahoo.com
.........................................
پانویس:
۱-
این وظیفه را در داخل کشور لطفالله میثمی و نشریه «چشمانداز ایران» آگاهانه یا نا آگاهانه به عهده گرفته است. «چشمانداز ایران» به عنوان یک نشریه مستقل از رژیم، از فروردین سال ۸۱ یعنی شش سال پیش، دهها مصاحبه با عوامل ریز و درشت رژیم و به اصطلاح اپوزیسیون آن در رابطه با ریشههای به وجود آمدن ۳۰ خرداد داشته است. اگر این مصاحبهها همسو با منافع رژیم و تحریف حقایق نبود، آیا دستگاه اختناق و سانسور رژیم اجازه میداد بیش از شش سال دوام آورد؟ رژیمی که حتا خبرگزاری فارس وابسته به بسیج و سپاه پاسداران را نیز بر نمیتابد و به خاطر درج خبر مربوط به جایگزینی رئیس بانک مرکزی برای سه روز میبندد، چرا در این رابطه اینقدر تساهل و تسامح به خرج میدهد؟
میثمی مینویسد:
«هدف ما اين است كه گفتمان جاي اسلحه، و وفاقملي جاي جنگ داخلي را بگيرد و اين همه بهخاطر تعهد و دِيني است كه نسبت به آزادي، آگاهي و خون شهيدان داريم، ما اميدواريم كه با ريشهيابي مسائلي كه در خرداد 60 اتفاق افتاد و به يك شبهجنگ داخلي تبديل شد و آثار و عوارض منفي آن هنوز هم ادامه دارد، بتوانيم از تكرار تلخ آن وقايع جلوگيري كنيم.»
http://www.meisami.com/@oldsite/no-24/24-9.htmگردانندگان نشریه چشمانداز ایران، مدعی هستند از آنجایی که قصد دارند نظرات همهی طرفهای دعوا شنیده شود، با طیفهای گوناگونی مصاحبه کرده و میکنند. از جنایتکاران و شکنجهگرانی چون، سید حسین موسوی تبریزی، هادی غفاری،هادی خامنهای، حجاریان، علوی تبار ، عطریان فر تا به اصطلاح نیروهای مستقلی چون، ابراهیم یزدی، توسلی، سحابی، محمد مهدی جعفری و...! خنده دار این که وظیفهی پاسخگویی از سوی مجاهدین و ... را هم محول کرده است به سعید شاهسوندی یکی از اعضای سابق مجاهدین که سالهاست به خدمت رژیم در آمده است و به همین منظور در کوتاهترین مدت آزاد و به خارج از کشور صادر شد.
این نشریه برای جور شدن جنس، مصاحبههایی هم داشته است با حسین رفیعی و محمد محمدی، اولی در سال ۵۹ از مجاهدین جدا شد و در سال ۶۰ وقتی که خون از در و دیوار میبارید به عنوان دستخوش به مدیریت صنایع رژیم رسید و دومی در سال ۵۵ سرنوشتی مشابه یافت و پس از انقلاب به نمایندگی مجلس از گرگان رسید و در توطئهی برکناری بنیصدر سهیم بود.
در همین جا به آقای میثمی پیشنهاد میکنم چنانچه قدصد دارد همه صداها شنیده شود با من و امثال من هم مصاحبهای داشته باشند تا لااقل در میان انبوه جعلیات، صدای این طرف هم شنیده شود. البته این پیشنهاد نافی حق مجاهدین به عنوان طف اصلی دعوا نیست، چرا که در هر تحقیق مستقل قبل از هر چیز بایستی نظرات آنها هم شنیده شود و انتشار یابد. میدانم، عدهای استدلال خواهند که با توجه به شرایطی که در کشور حاکم است درج و یا انتشار مصاحبه با من و یا امثال من در نشریات داخلی امکان پذیر نیست و باعث بسته شدن نشریه میشود و جدا از پیگیریهای حقوقی، عدهای را از نانخوردن میاندازد.
البته که من موافق بیکاری کارمندان شریف نشریات نیستم، اما وقتی انجام چنین کاری مقدور نیست، اشاعه نظرات یک طرف و به ویژه جنایتکاران، تحریف حقایق و همراهی با جنایتکاران نیست؟ وقتی به خاطر شرایط حاکم بر کشور، عدهای نیز که در جنایت دست نداشتهاند، به هنگام پاسخگویی به سئوالات، مجبورند دست به عصا راه بروند و از ذکر حقایق خودداری کنند، تا دچار دردسر و پیامدهای بعدی آن نشوند، آیا این گونه مصاحبهها روشنگر حقیقتاند؟ وقتی امکان شنیدن و یا انتشار نظرات قربانیان اصلی این جنایت نیست، به چه حق به آن نزدیک میشوند و جای قربانی و جلاد را عوض میکنند؟ از این منظر است که من به خود حق میدهم که به صراحت بگویم آنچه در نشریه «چشمانداز ایران» در طول ۶ سال گذشته انجام گرفته در مسیر منافع رژیم است.
۲-
مهران مصطفوی داماد بنیصدر در مقالهای که در سایت عصر نو آمده در بارهی تظاهرات ۳۰ خرداد مطلب زیر را مینویسد که به طور حیرتانگیزی غیرواقعی و خلاف حقیقت است:
«۳۰ خرداد - تظاهراتى كه طى آن چند صد هزار نفر به دفاع از رئيس جمهورى شركت كرده بودند، توسط حكومت سركوب مىشود، عدهاى كشته و عده زيادى دستگير مىشوند. از جمله عذرا حسينى همسر بنىصدر بهمراه عدهاى ديگر دستگير مىشوند. سازمان مجاهدين از ظهر اين روز با بالا بردن عكسهاى رجوى و تغيير شعار و توسل به قهر، موجب پراكنده شدن مردم و ادامه نيافتن حركت اعتراضى عموم مردم مىشود. در مجلس افراد حزب جمهوری اسلامی تا ظهر، بيكديگر تسليت و بعد از ظهر، تبريك مىگفتهاند. »
http://asre-nou.net/1387/khordad/16/m-mostafavi.htmlتظاهراتی از صبح در تهران نبود که نمایندگان به یکدیگر تسلیت بگویند. بلکه آنها با هیجان در ساعات مزبور در کار برکناری بنیصدر بودند و همه چیز در نظرشان به خوبی و خوشی پیش میرفت. کافیست در این رابطه روزنامههای خود رژیم در روزهای ۳۱ خرداد و بعد از آن را مطالعه کنیم تا ببینیم تظاهرات چه ساعتی و در کجا شروع شد. از آنجایی که بنی صدر نیروی تشکیلاتی نداشت اگر نبودند مجاهدین کمترین اعتراضی نسبت به تلاشهای رژیم برای برکناری او از ریاست جمهوری صورت نمیگرفت. کما این که جبههی ملی علیرغم اعلام تظاهرات امکان برگزاری آن را نیافت.
تظاهرات ۳۰ خرداد از ساعت سه و نیم بعداز ظهر به وسیلهی نیروهای تشکیلاتی مجاهدین آغاز شد. مطلب مهران مصطفوی به شوخی بیشتر شبیه است تا روایت یکی از وقایع تاریخی میهن. آنچه در مورد نقش مجاهدین در این روز از سوی او گفته میشود واقعیت ندارد. اساساً عکسی در کار نبود. حتا یک عکس هم از رجوی نبود. در درگیری و بگیر و ببند و جنگ و گریز که کسی عکس و پلاکارد با خودش نمیبرد. آن موقع اصولاً بالا بردن عکس مسعود رجوی در تظاهرات مرسوم نبود که در ۳۰ خرداد کسی چنین کاری کند. مهران مصطفوی تظاهراتهای مجاهدین در پاریس را دیده است تصور کرده لابد در ۳۰خرداد هم عکس بالا برده بودند! مهران مصطفوی از آنجایی که در ۳۰ خرداد در ایران حضور نداشت، نمیداند که در آنروزها امکان برگزاری تظاهرات آنهم بر خلاف سیاست روز رژیم از صبح تا بعد از ظهر نبود. مردم به پیک نیک که نمیرفتند. شروع تظاهرات و سرکوب آن از سوی رژیم روی هم رفته بیش از یک ساعت طول نکشید. این بیحرمتی به حقیقت است که مطرح کنیم مجاهدین «موجب پراکنده شدن مردم و ادامه نیافتن حرکت اعتراضی عموم مردم شدند» چرا که درست یا غلط این مجاهدین بودند که امکان برگزاری تظاهرات را ایجاد کردند و گروه گروه مردم به آنها پیوستند. نمیشود هم نان ۳۰ خرداد را بخوریم و هم نقش بانی آن را نفی کنیم.
این اولین تلاش برای مصادره ۳۰ خرداد نیست. در سالهای قبل شاهد تلاش ناموفق حزب کمونیست کارگری برای مصادره این روز بودیم. هر تحلیلی که نسبت به مجاهدین و حرکتشان داشته باشیم اما یک واقعیت را نمی توان کتمان کرد که تظاهرات ۳۰ خرداد شاهکاری بود که به لحاظ اجرایی توسط مجاهدین و نیروهای آن به وجود آمد. برگزاری این تظاهرات پس از جمعبندی دهها تظاهرات موضعی که در روزهای ۱۹ تا ۲۴ خرداد توسط نیروهای تشکیلاتی مجاهدین در نقاط مختلف تهران برگزار شده بود، تحقق یافت. به غیر از مجاهدین که از تشکیلات وسیع و قدرتمندی برخوردار بودند کسی امکان برگزاری آن را نداشت.
۳-
خمینی با تیزبینی فرمان آزادی عذرا حسینی همسر بنی صدر را که با سودابه سدیفی دستگیر شده بود، داد تا خود را مبرا از کینه جویی و ... نشان دهد. در حالیکه هزاران تن از بستگان نیروهای سیاسی تنها به خاطر وابستگیشان به افراد سیاسی دستگیر و مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند و گاه جان خود را نیز از دست دادند.
سودابه سدیفی همسر سابق احمد غضنفر پور و از فعالان دفتر هماهنگی و نزدیکان بنی صدر در زیر فشار شکسته و با انجام چند مصاحبه تلویزیونی، مطبوعاتی و در حسینیه اوین به جرگهی توابین زندان در آمد.
۴-
در روز ۲۵ اسفند ۸۷ فیلمی روی سایت پیک نت از مریم فیروز با دست شکسته وجود داشت
(سایت پیک نت هم اکنون فیلم مزبور را بنا به دلایلی حذف کرده است)
http://www.peiknet.com/1386/01ESFAND/25/index25.htmدر این فیلم مریم فیروز به صراحت بر علیه روایت مسعود بهنود در مورد خودش در کتاب «سه زن» صحبت میکند. مریم فیروز در این فیلم با عصبانیت میگوید: آن دو نفر دیگر زنده نبودند، من که زنده بودم چرا بهنود از خودم سؤالی نکرد؟ او تأکید کرد چند بار به بهنود اعتراض کردم ولی او پاسخی به من نداد. اما پس از مرگ مریم فیروز، این مسعود بهنود بود که در مورد او مقاله نوشت و سخنران جلسهی بزرگداشت او در برلین که از قضا گردانندگان پیک نت نیز در آنجا اقامت دارند، بود. اخلاق و رعایت پرنسیب را میبینید.