6 November 2007

جمشيد پيمان: اي همه بهاران در فصل هاي برگ ريزان


اي همه بهاران
در فصل هاي برگ ريزان

( براي زنان شهر اشرف، نشانه هاي شرف ا نساني )

جمشيد پيمان


پيش در آمدي کوتاه :

نمک پرورده ي نمکدان شکني همه ي سرمايه حسبي و نسبي و کل بضاعت قلمي اش را به کار گرفته است که به پاک ترين و شريف ترين انسان هاي عرصه زندگي بشري ، لکه هاي زشتي و پلشتي پنهان مانده در پستوي حقارت بار عقده هاي بي مرزش را بپراکند . غافل از اين که دريا پا پوزه ي آلوده به گند ، نه نجس مي شود و نه مي گندد . در اين تقلاي کثافت بار، حاصل کارش بيش از اثر وزوز پشه اي در ميان يال و کوپال شير نيست. عرضيش نيست که برباد رود و زحمتي ندارد که عارض ديگران شود. درخت تلخيست که آوند هاي فرصت طلبيش چند صباحي آب زلال و پاک مکيدند . اما آب پاک و کوثرين و رنج باغبان نتوانست ازاين زقوم، جز حاصل تلخي و پلشتي سرشتش، به بار آورد . يادش به خير سعدي داناي هوشيار و تيزبين باريک انديش که درحق امثال اين وجود بي وجود فرمود : تربيت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است .

اما ، خواهران و دختران شايسته ايران زمين در شهر اشرف ، همه ي سرمايه شان جانشان بود که در راه آزادي ايران در طبق اخلاص نهادند و بي هيچ چشم داشت ، هديه کردند. امروز هم که نه قضاي فلک و دست روزگار، بلکه همدستي ننگ آلوده ي فرصت طلبان و نان به نرخ روز خوران داخلي و خارجي ناگزير به صبر مفتاح الفرجشان کرده است ، باز هم همان جان شيرين را دارند که همچنان در طبق اخلاص نهاده اند و سري که به پاکبازيش در راه آزادي ايران ، افتخار مي کنند.

سروده ي زير پيش تر به خاکپاي توتيا صفت زنان آزادي خواه و آزادي ستان پيشکش شده بود. اينک با سرفرازي تکرارش مي کنم


فصل نخست:

باغبانان پير،
شروه هاي پاييزي مي سرودند
و خلق
بر مراثي شان مي گريست.
جهان
سينه اي بود و اضطرب لحظه هاي سرد.
و پهنه ي چهار فصل
دلبند آسمان سترون بود.
باغبانان پير،
در کار شمارش دانه هاي برف بودند،
بر روي و مويشان
و سکوت
پادشاه صدا ها بود
و فرياد،
زاده ي عصر يخبندان بود
- شناور در انجماد اسطوره -
و سلامي نبود
و کسي پرسشي را نمي شناخت
و پاسخ ها را،
خاک هزاره ها فرو خورده بود
و چله ها همه ، بزرگ بودند
و هر روز، هزاره اي بود ،
بي جنبشي در ميانه ي جهان
و جهان ،
لا نه ي ماران بود
و درختان ،
از ريشه ها آويزان بودند
و صبر، سرمايه مان بود
و چشم هامان،
زمين را مي کاويدند
- در جست و جوي ريشه هامان –
خلق،
پريشان تر مي گريست
و باعبانان پير مي سرودند:
" اي درختان عقيم ريشه تان
در خاک هاي هرزه گي مستور !" *

فصل دوم:

از ميان اندوه خلق،
آواي زني برآمد،
برخاسته از ياس،
ويگانه با اميد،
- آن نزديک و اين دور -
و دست هايش را در باغچه مي کاشت**
و پر از يقين روييدن بود
و باور باراني اش را،
رو در روي آسمان مي نهاد،
و ديدگانش،
سرشار از اعتماد به خاک بود
و مي دانست،
کسي که دست هايش را مي کارد،
از فصل هاي سرد
گذر خواهد کرد،
و آبي را،
تجسم خواهد بخشيد
و باغ را،
با برگ و بار آشتي خواهد داد
در آغاز ايمان بهار .

فصل آخر:

آواي شکفتن جهان،
بر ياس ما پيشي گرفت
و دست ها،
از زمين برآمدند
و فصول انگشتانشان
پر از جوانه هاي سبز بود
و قامتشان
راستاي اميد بود
و گفت و گويشان،
آذرخش بود
- سرخ و ظلمت شکاف -
و گام هاشان،
معناي رفتن بود
و رفتارشان
تلاطم دريا بود و مژده ي توفان
و سينه هاشان،
مفهوم عشق بود
و دل هاشان،
آواز قديمي ترين زخم انسان بود
و صيقل مي زدند سلاحشان را
تا زنگ کهنگي نگيرد،
آرزوي دور و باور ديرينشان.
در شانه هاشان ،
پرواز کبوتران بود
و نگاهشان،
پر از بهار بود
وشب،
در طنين نفس هاشان
در هم مي شکست
و فلق،
در پيشوازشان،
هم آواي جهان بود
وعشق،
در گستره ي نگاهشان موج مي زد
و آقتاب ،
از ستيغ پيشانيشان مي تابيد،
- در لحظه ي جاري شدن رودهاي پيکرشان
بر پهنه ي خاک -
و جهان ،
در آواز قلبشان
زاده شد


* از مهدي اخوان ثالث
** اشاره اي به فروغ فرخ زاد
.........................................................................................................

افتابکاران