با تو می رسد از ره ،
انقلاب آزادی
جمشید پیمان
پـیـر شـد آرزوهــامـان ، در شـبـاب آزادی
غـیـر خون نمی خوانم ، زین کـتاب آزادی
کوه ودشت وجنگل را،سالیان سفر کردم
گـم شـدم چنین حیـران ،در سـراب آزادی
تیرو مهر و دی طی شد،در میانه ی آتش
شـد نـصـیـب ما حـرمان ، با کـبـاب آزادی
روزو شب به ما می داد،پیردیر اگرهشدار
در تـب زمـان مـی دیـد ، اضـطـراب آزادی
بـهـمـنت بـهـاران شد ، قدر آن ندانـستـی
شحـنـه بـاغـبـان کردی ، بـا نـقـاب آزادی
از ریای این شـیـخان، شد حـرام اگر بـاده
عـاشـقان همه مستـنـد، از شـراب آزادی
گرچه شیخ دل چرکین،زدبه قلبمان خنجر
خـون مـا ولـی افــزود ، بـر شتـاب آزادی
اینک ای رفیق ره،دست خودبه دستم ده
جنـبـشـی که بـاز آریـم ،رفــتـه آب آزادی
تا شما شرف داران، ریشه در زمین دارید
می شـود دوبـاره آبـادان ، فاریـاب آزادی
ای خجسته هم سنگر،ای تو همره ورهبر
بـا تـو مـی رســد از ره ، انـقــلا ب آزادی