علی ناظر
حالا چي؟
به چند نکته که اکبر گنجي در نامه دوم اش نوشته توجه کنيم:« فردی که از طريق بيان از حقوق بشر و دموکراسي، دفاع و به روشهای مسالمت آميز با نظامهای اقتدارگرا مبارزه مينمايد، دگرانديش ناميده ميشود.» يعني اينکه اگر خواهان سرنگوني اين نظام باشي و به اين باور رسيده باشي که اين رژيم به زبان خوش رفتني نيست، «دگر انديش» نيستي. اگر رژيم را نخواهي، مخالف استبداد مذهبي باشي، شکنجه شده باشي و در سالهاي 60-67 اعدام شده باشي، دگر انديش نبوده اي - اگر نبوده اي چه بودي؟ همگون و همخون رژيم؟ چه کسي از رژيم دفاع کرد؟ اينها که دگر انديش نبوده اند، يا گنجي که امام خميني را هنوز هم که هنوز است لعن نکرده - که باعث و باني تمام فجايعي که بر ملت ايران مي گذرد هم اوست.
وي ادامه مي دهد « من در گذشته بارها تأکيد کردهام که نظام سلطانی حاکم بر ايران يک نظام غير دموکراتيک است. رهبر مادام العمرِ غيرانتخابی با دموکراسی تعارض دارد.» ولي فراموش مي کند که مشخص کند اين «گذشته» از چه سالي شروع شد. به راستي اگر کنفرانس برليني نمي بود و تفرقه بين جناحهاي رژيم علني نمي شد، آيا اکبر گنجي و ديگر واسلاو هاول هاي نو ظهور به اين جمعبندي که الان رسيده اند مي رسيدند؟ اگر رژيم شمشير را از رو نمي بست و معين را بجاي احمدي نژاد منتصب مي کرد، باز هم اينهمه
قشقره به پا مي شد؟ شعر و آهنگ سروده مي شد؟
لینک به مقاله