7 January 2008

شهباز نخعی : شما شکر زیادی می خورید که...

جامعه روشنفکری انقلاب 1357 ـ به عکس روشنفکران سربلند و سرافراز جنبش مشروطیت ـ به خاطر عملکرد زیانبار و غیرمسئولانه خود، در برگ های سیاهی که از تاریخ آن دوران به جا می ماند، در برابر آیندگان محکوم به شرمساری و سرافکندگی است!... این مسئولیت امروز و در شرایطی به مراتب خطیرتر به دوش همه مردم ایران افتاده و شوربختانه ـ بجز در مورد جنبش دانشجویی و بخش هایی از جنبش های زنان و کارگران ـ به نظر می آید که از صحنه پذیرش این مسئولیت خطیر غایبند!

نسل های آینده، همچنان که ما عملکرد نیاکان خود در زمان هجوم اعراب و یورش مغول ها را نبخشوده ایم، بی گمان ما را به خاطر بی مسئولیتی و بی تفاوتی امروزمان نخواهد بخشید و ناممان به عنوان شرمسازان ابدی در تاریخ ثبت خواهد شد و تازه این در صورتی است که ایرانی باقی بماند تا تاریخی داشته باشد

شما شکر زیادی می خورید که...

شهباز نخعی



ای خلیج فارس، ای آرام جان
بر تن ایران و ایرانی، روان
ای شده بر تارک گیتی سوار
دشمنت بادا زبون و پست و خوار
هر که نامت را نخواند آنکه هست
خصم ایران است و بیگانه پرست
گوهر یکتای مام میهنی
خاک ایران تن، تو جان آن تنی
گرچه بر پای وطن خوابیده ای
لیک والاتر ز نور دیده ای
مام میهن را تو چون دردانه ای
پای بست استوار خانه ای
ای چو نور دیده ی ایرانیان
ای خلیج فارس، تا پاید جهان
گر همه دنیا دهد تغییر نام
نام تو پاینده باد و پردوام


در فضای هیجانی و حتی، هیستریک روزها و ماههای پس از 22 بهمن 1357، انگشت شمار بودند کسانی که به خطرها و زیانهای "ولایت فقیه" پی بردند و فراتر از آینده نگری و دوراندیشی، جسارت و شهامت آن را نیز داشتند که نظر خود را با صراحت بیان کنند. یکی از این افراد، زنده یاد مصطفی رحیمی بود که در نوشتاری روشنگرانه و موشکافانه با عنوان "چرا با جمهوری اسلامی مخالفم" تالی فاسدهای نظام در حال شکل گیری را یک به یک برشمرد و تجربه های بعدی نشان دادند که نظرش تا چه حد درست بوده است. اوباش چماقدار آیت الله خمینی به خانه زنده یاد مصطفی رحیمی ریختند، زدند و شکستند و سوختند و او را به سکوت واداشتند.


فرد دیگر، که بهایی بسیار سنگین تر برای فاش گویی
خود پرداخت، قدیمی ترین زندانی سیاسی نظام ولایت فقیه و نماد ایستادگی و سرافرازی، عباس امیرانتظام بود. خود امیرانتظام درباره گناهی که به جزای آن رنج بیست و هفت سال زندان را به جان خرید، در نامه سرگشاده ای که اخیرا انتشار یافته می نویسد:


"تمامی گناه من دفاع از این حقیقت بوده و هست که ایرانی بالغ است و حق تعیین سرنوشت دارد و مجلس خبرگان و نظام سیاسی برآمده از آن راه را برای اعمال این حق هموار نمی کند. من گفته بودم و می گویم که نظام سیاسی مردم سالار می بایستی بر پایه های مجلس موسسان منتخب مردم استوار شود . . . اگر تشخیص من درخصوص ماهیت عملکرد مجلس خبرگان درست نمی بود، بهایی چنین سنگین برای اظهار حقیقت متحمل نمی شدم."

شوربختانه، در آن فضای هیجانی و هیستریک آکنده ازشعارهای عوام فریبانه، روشنفکران ایران ـ که وظیفه هدایت
زیر چتر چل تیکٌه
جامعه را بر دوش داشتند ـ خود از سویی مجذوب اندیشه های مسموم کسانی چون جلال آل احمد و علی شریعتی و بویژه در باغ سبز نشان دادن های آیت الله خمینی بودند و از سوی دیگر جان و جهان و جهان بینی شان چنان آکنده از بغض و کینه و نفرت نسبت به محمدرضا شاه بود که فراتر از نوک بینی خود را نمی دیدند و در نتیجه صدای کسانی چون زنده یاد مصطفی رحیمی و عباس امیرانتظام پژواکی نیافت و در گلو خفه شد. به عبارت دیگر می توان گفت که آن به اصطلاح روشنفکران، در واقع فکر خود را با پیوستن به صف مقلدان آیت الله خمینی تعطیل کردند و به مصداق "ذات نایافته از هستی بخش ـ کی تواند که شود هستی بخش" اصولا فکری نداشتند تا اثری از "روشنی" در آن باشد!

جامعه روشنفکری انقلاب 1357 ـ به عکس روشنفکران سربلند و سرافراز جنبش مشروطیت ـ به خاطر عملکرد زیانبار و غیرمسئولانه خود، در برگ های سیاهی که از تاریخ آن دوران به جا می ماند، در برابر آیندگان محکوم به شرمساری و سرافکندگی است!

آن عملکرد زیانبار و غیرمسئولانه روشنفکران، تالی های فاسد بسیار داشت. گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا و پیامدهای ناگزیر آن چون حمله صدام حسین به خاک ایران و بویژه ادامه بیهوده جنگ پس از بازپس گیری خرمشهر و بیرون راندن نیروهای مهاجم و اشغالگر عراق از خاک ایران، از جمله این تالی های فاسدند که خسارت های سنگین و غیرقابل جبرانی به ایران وارد کردند!

آمریکاستیزی نابخردانه ـ که آخوندهای حاکم آن را سرقفلی دکان دین فروشی خود می دانند ـ تالی فاسد دیگری است که اثرات ناگوار آن پایه های موجودیت و تمامیت ارضی ایران را به طور جدی تهدید می کند و گرداب مهلکی پدید آورده که تصور پایان آن لرزه بر اندام هر ایرانی و ایران دوست می افکند!

نظام ولایت مطلقه فقیه دیرگاهی است که در این گرداب مهلک دست و پا می زند و از آنجا که "مصلحت نظام" را بر "منافع ملی" ایران مقدم می شمارد، ابایی از این ندارد که در سودای ماندگاری خویش ایران را بر باد دهد!

نمونه ای از این دست و پا زدن های مذبوحانه، به اصطلاح "سیاست خارجی" نظام است که در حرکت هایی زیگزاگی و متناقض دیرگاهی است که از راست به چپ و از بالا به پایین نوسان می کند و هر چه هم سرش به سنگ های سخت واقعیت های موجود می خورد پند نمی گیرد و از روزگار نمی آموزد. یک روز خوان چپاول و یغما را برای اروپاییان طماع به این امید می گسترد که بین آنان و امریکا شکاف بیفکند و چون در این سودا هم چوب و هم پیاز را می خورد، روز دیگر به دامان روسیه و چین می آویزد تا بزعم خویش آنان را چون سپری در برابر اقدامات آمریکا به کار گیرد و در این راه هم به مصداق "خود کرده را تدبیر نیست" طعم تلخ شکست را می چشد و روسیه و چین به عنوان اعضا دائم و دارای حق وتوی شورای امنیت سازمان ملل پس از آنکه حسابی مردم به فقر کشیده شده ایران را چاپیدند و انواع شرایط ننگین را بر نظام ولایت مطلقه فقیه تحمیل کردند، پای قطعنامه های محکومیت ایران امضا می گذارند!

نمونه ای از این تحمیل های ننگین و ایران بر باد ده، مسئله 50 درصد سهم مشاع و "حق مسلم" مردم ایران در دریای مازندران (خزر) است. بنابر قراردادهای سالهای 1921 و 1940 ـ که به عنوان قراردادهای مرزی، بنابر کنوانسیون حقوق قراردادها، در هیچ شرایطی حتی تغییر بنیادی اوضاع و احوال قابل فسخ نیستند ـ و کشورهای نوبنیاد ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز در آغاز دهه 90 میلادی در آلماآتی قوت و اعتبار آنها را تایید کرده اند، ایران دارای 50 درصد سهم و حق مشاع از تمامی منابع دریای مازندران (خزر) است. به فرض آنکه اختلاف نظری در این مورد بین طرفین ذینفع وجود داشته باشد، کمترین کاری که یک نظام سیاسی مسئول نسبت به منافع ملی کشور می تواند ـ و باید ـ انجام دهد این است که موضوع را به یک مرجع بین المللی داوری و حل اختلاف ـ مانند دیوان داوری لاهه ـ ارجاع نماید و نتیجه داوری را هر چه که باشد بپذیرد. نظام ولایت مطلقه فقیه نه تنها این کار ساده را تاکنون نکرده و نمی کند، بلکه وزیر به اصطلاح امور خارجه آن به جای دفاع از منافع ملی ایران، جامه وکالت و دفاع از منافع روسیه و دیگر کشورهای حاشیه دریای مازندران را بر تن می کند و بی شرمانه می گوید که: "سهم ایران از دریای خزر، هیچگاه 50 درصد نبوده است"!

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری حکومتی ایرنا، منوچهر متکی وزیر امور خارجه نظام ولایت مطلقه فقیه، روز یکشنبه 30 دسامبر 2007 در حاشیه جشن عید غدیر در وزارت امور خارجه در گفت وگو با خبرنگاران گفته است: "سهم ایران از دریای خزر هیچگاه 50 درصد نبوده است و این رقم نه منطقی است و نه قراردادی درباره آن وجود داشته است."!وزیر به اصطلاح امور خارجه حکومت پلید آخوندی در ادامه درفشانی خود می افزاید که: "این اظهارات از سوی دشمنان ملت ایران و کسانی است که از نقش ایران در مناسبات منطقه ناراحت هستند. بهره برداری ایران از دریای خزر هرگز از 3/11 درصد فراتر نرفته است. تدوین رژیم حقوقی دریای خزر در دستور کار ایران، ترکمنستان و آذربایجان است و سهم هر یک از این کشورها براساس اصل انصاف و تعیین مرزهای زیر بستر برای بهره برداری از منابع این دریا صورت می گیرد . . . سهم قزاقستان 24 درصد، سهم روسیه زیر 20 درصد است و کشورهای ترکمنستان و آذربایجان نیز کمتر از 20 درصد سهم دارند!"

آیا باورتان می شود که این حرفها را کسی گفته باشد که خیر سرش رسماً مسئول دفاع و تامین منافع کشور در عرصه بین المللی است؟ بخواهید یا نخواهید، ناگزیر باید باور کنید، زیرا بذل و بخشش منافع حیاتی ایران برای دریوزگی چند روز "ماندگاری" بیشتر به همین جا پایان نمی پذیرد. یک روز پیش از آن که وزیر امور خارجه چنین بیانات مشعشعی ایراد کند، آقای سعید جلیلی، دبیر شورای امنیت ملی حکومت پلید و ایران بر باد ده آخوندی نیز در دیدار با یوسف بن علوی عبدالله وزیر خارجه سلطان نشین عمان در تهران می گوید: "ما حاضریم نام خلیج فارس را به خلیج دوستی تغییر دهیم . . . این یک شعار نیست، بلکه نگاه راهبردی ایران به منظور گسترش همکاریهای خود با کشورهای کرانه جنوبی خلیج است"!

در آغاز این نوشتار از نقش غیرمسئولانه روشنفکران و نتیجه شرمسارانه آن در دوران انقلاب سخن گفتم. این مسئولیت امروز و در شرایطی به مراتب خطیرتر به دوش همه مردم ایران افتاده و شوربختانه ـ بجز در مورد جنبش دانشجویی و بخش هایی از جنبش های زنان و کارگران ـ به نظر می آید که از صحنه پذیرش این مسئولیت خطیر غایبند! نسل های آینده، همچنان که ما عملکرد نیاکان خود در زمان هجوم اعراب و یورش مغول ها را نبخشوده ایم، بی گمان ما را به خاطر بی مسئولیتی و بی تفاوتی امروزمان نخواهد بخشید و ناممان به عنوان شرمسازان ابدی در تاریخ ثبت خواهد شد و تازه این در صورتی است که ایرانی باقی بماند تا تاریخی داشته باشد!

بهانه هایی چون سرکوب وحشیانه نظام، مشکلات معیشتی و . . . چیزی جز عذرهای بدتر از گناه نیستند زیرا فقر و اعتیاد و فحشا و گرانی همه و همه معلول های علتی هستند که جز بی عملی و بی تفاوتی خود ما نیست. آه و ناله و فریاد و فغان از دست حاکمان ظالم نیز کارساز نیست، زیرا مسئولیت آن کس که ظلم می پذیرد همواره بیش از ظالم است. اگر بخواهیم به عنوان یک ملت دارای تاریخ و فرهنگ دیرپا باقی بمانیم و جایگاه شایسته خود را در عرصه جهان پرآشوب کنونی بازیابیم چاره ای نداریم جز آنکه مسئولیت پذیرفته و به پا خیزیم و به گماشته های مفلوکی چون منوچهر متکی و سعید جلیلی و رهبر مفلوک ترشان یعنی سید علی خامنه ای که برای آنان "راهبرد" "اصل انصاف!" و "خلیج دوستی" تعیین می کند نهیب زنیم که سهم ایران از دریای مازندران (خزر) 50 درصد است و خلیج فارس تا دنیا باقی است خلیج فارس خواهد ماند و شما شکر زیادی می خورید . . .