26 January 2009

همه کسانی که به بهانه دفاع از حقوق بشر خواهان اجرای "این قانون اساسی" در ایران ‌می‌شوند، به زبان بی‌ زبانی از نقض حقوق‌بشر توسط این حکومت دفاع می‌کنند



مونولوگ تحجر!


ناهید رکسان
...
همانطورکه در وبلاگ «سیمین و سوهان» گفتیم مدافعان اصلی حکومت اسلامی در حاکمیت آمریکا نشسته‌اند، لباس شخصی‌های‌شان هم در رسانه‌ها جایگاه مخالفین حکومت اسلامی را اشغال کرده‌اند. پس از دیالوگ توحش‌ها بین «مستر» فرهودی و شیخ مسعود بهنود، امروز می‌پردازیم به «مونولوگ تحجر» که توسط «الهه هیکس» در صدای آمریکا اجرا شده‌ و سایت «اطلاعات نت» آنرا منتشر کرده. «میسیز» هیکس از مدافعان پروپاقرص قانون اساسی جمکران به شمار می‌روند و دفاع از حقوق زنان ایران را در چارچوب همین قانون توحش خواستار می‌شوند! ولی می‌دانیم که قانون اساسی حکومت اسلامی خود ناقض حقوق بشر است! در واقع همة کسانی که به بهانة دفاع از حقوق بشر خواهان اجرای این قانون اساسی در ایران ‌می‌شوند، به زبان بی‌ زبانی از نقض حقوق‌بشر توسط این حکومت دفاع می‌کنند. شیرین عبادی نیز برای اجرای همین «قانون اساسی» هیاهو به راه می‌اندازد و به همین دلیل است که محافل فاشیست غرب در پروپاگاند خود از وی به عنوان مدافع حقوق بشر نام می‌برند.

«چگونه می‌توان استدلال نمود که [...] پدر در حقیقت نوعی مالکیت و حق حیات بر فرزند خود دارد؟ بر فرض صحت این استدلال چرا مادر از چنین معافیتی برخوردار نیست. این موضوع یکی از نواقص قانون مجازات اسلامی است[...]»


این سخنان نغز و بی‌پایه و فاقد انسجام منطقی را شیرین عبادی در کتاب «تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران» به رشتة تحریر درآورده. و «الهه هیکس» در اخبار صدای آمریکا به آن استناد می‌کند تا ضمن دفاع از قانون اساسی جمکران از گسترش توحش نیز حمایت کرده باشد. عبادی در کتاب گرانبهای خود خواهان نقض مجازات وحشیانة قصاص نیست، او پیشنهاد می‌کند «حق فرزندکشی» به مادر تسری یابد، یا اینکه پدر هم قصاص شود! این است دلیل اعطای نوبل صلح به این حقوقدان «سرقبرآقا»! و این است دلیل اهدای جایزة سیمون دوبووار به آش‌پرستان جمکران: گسترش توحش در جامعة ایران از طریق اعطای «حق اعمال خشونت مردانه» به زنان. چرا که هر چه خشونت در بطن خانواده افزایش یابد، خشونت در جامعه گسترش خواهد یافت و سرکوب مردم بهتر «توجیه» می‌شود.

وبلاگ «سیمین و سوهان» ظاهراً به بعضی‌ها نساخته! اگر کسی می‌تواند ارتباط منطقی اگزیستانسیالیسم و فمینیسم را با فاشیسم توضیح دهد، این گوی و این میدان! با این وجود اگر محفل جولیا کریستوا جایزة سیمون دوبووار را به یک گروه فاشیست مؤنث در جمکران اهداء می‌کند، این عمل در چارچوب سیاست‌های استحماری سازمان ناتو کاملاً قابل درک است. به همین دلیل در کشور فرانسه هیچکس به چنین انتخاب مضحک و ابلهانه‌ای اعتراض نمی‌کند، چرا که در دمکراسی‌های غرب پیرامون منافع استعماری همواره «اجماع» وجود دارد. همچنانکه پیرامون کودتای 22 بهمن 1357، شاهد «اجماع جهانی» هستیم و همة متفکران «پرآوازه» در غرب، این کودتای ننگین را «انقلاب» می‌نامند.

ساده‌تر بگوئیم در کشور فرانسه هیچکس نگران حقوق زنان ایران نیست، در ایالات متحد و دیگر کشورهای اروپائی هم هیچکس برای ملت ایران سینه چاک نمی‌دهد. برگزاری نشست در دانشگاه «ام.آی.تی»، آنهم با شرکت ایرانی‌نمایانی از قماش مسعود بهنود، فرخ نگهدار و مرضیه مرتاضی بهترین شاهد بر این مدعا است. منافع استعمار غرب در ایران با «فاشیسم» پیوندی ناگسستنی دارد. و این فاشیسم را در هر قالب تقدس پذیر «دینی» و «بومی» می‌توان بر ملت ایران تحمیل کرد. پروژة گذار به دمکراسی ویراست «رابرت مک‌فال» را فراموش نکنیم، دمکراسی مطلوب غرب برای ملت ایران از دایرة جهنمی «شیخ و شاه» فراتر نخواهد رفت. برای تحمیل چنین طرح‌هائی است که امثال بهنود، مرتاضی یا فرخ نگهدار و شیرین عبادی مناسب تشخیص داده می‌شوند. افرادی که امروز به وضوح با سوابق‌شان آشنائی داریم و نیک می‌دانیم که وابستگی‌های محفلی دارند، و گفتار و کردارشان از مسیر منافع محافل‌شان خارج نخواهد شد. وارد جزئیات ساختار شخصیتی چنین افرادی نمی‌شویم، فقط یادآوری می‌کنیم که اینان «صورتکی» بیش نیستند، و تحمیل سیاست استعمار بدون «صورتک» امکانپذیر نخواهد بود.

به محض اعطای جایزة سیمون دوبووار به فاشیست مسلمان‌های جمکران، ناگهان سرکار علیه «الهه هیکس»، از اخبار «صدای آمریکا» نگران حقوق زنان در ایران شدند! بله، «معجزه» دروغ نیست! خیلی هم واقعیت دارد! در ماه مارس 1977 نیز جیمی کارتر پیرامون دفاع از «حقوق بشر» در جهان سخنان گهرباری ایراد کرد و بلافاصله علی اصغر حاج سیدجوادی که مانند دیگر نخبگان فقرفرهنگی همواره سرنا را از سرگشادش می‌زند، یک نامة سرگشاده به شاه ایران نوشت! «روشنفکران» تاریک‌اندیش و بینوای مرزپرگهر از نظر خدمت به استعمار سابقة درخشانی دارند.

این مهم را همیشه به خاطر داشته باشیم که امثال حاج سیدجوادی در کشور مصیبت زدة ایران بلافاصله مورد توجه و الطاف «شبکه» قرار می‌گیرند. همان شبکه‌ای که اژه‌ای مفلوک هفته‌ای یک بار آن را ارواح شکمش کشف و خنثی می‌کند. شبکه‌ای که هرگز خنثی نمی‌شود، چرا که وزارت اطلاعات ایران هرگز رأس شبکه یا «سر مار» را نشان نخواهد گرفت، بلکه همواره با «دم مار» جاروجنجال به پا می‌کند تا مردم را بیشتر سرکوب کند؛ این وزارتخانة منفور خود بخشی از «سر مار» کذا است! بله «میسیز هیکس» امروز کشف کرده‌اند که زنان ایران در مقابل قوانین حکومت اسلامی بی‌دفاع‌اند!

«دفاع» مورد نظر کارفرمایان الهه هیکس چیست؟ هیچ! کسی از حق زنان ایرانی دفاع نخواهد کرد. الهه هیکس با توسل به یک قتل ناموسی، به طبل زدن برای «شادی صدر» و «شیرین عبادی» پرداخته و از «قوانین کیفری» حکومت اسلامی انتقاد می‌کند،‌ بدون اینکه کوچکترین اشاره‌ای به منبع قوانین کذا یعنی دین اسلام و قانون اساسی حکومت اسلامی داشته باشد. کاملاً برعکس، الهه هیکس زبان به تمجید از قانون اساسی توحش می‌گشاید و تأکید می‌کند که اشکال از قوانین کیفری است:

«می‌توان این امر را نشانة ناکارآمدی قوانین کیفری در[حکومت] اسلامی دانست.»

اشکال قوانین کیفری کذا به زعم «میسیز» هیکس این است که فقط پدر حق دارد فرزند خود را به قتل برساند، نه مادر! البته ایشان فراموش کرده‌اند که در ادیان توحش ابراهیمی نیز یک گوسفند به ابراهیم دادند که «به نام خدا» سر پسرش را نبرد. الهه هیکس از «قانون‌گذار» در جمکران «تقاضا» می‌کند که با رعایت قانون اساسی این حق و حقوق را به زنان نیز اعطا کند چرا که قانون اساسی حکومت اسلامی به زعم ایشان تساوی زن و مرد را «ضمانت» کرده:

«مطابق ماده 220 قانون مجازات اسلامی [...] پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود [...] این امر در مورد مادران صدق نمی‌کند و قانونگذار حتی در اینمورد زن و مرد را در مقابل قانون یکسان نمی‌بیند. امری که قانون اساسی کشور آنرا ضمانت کرده.»


و کارفرمایان الهه هیکس نیز همچنان که ملاحظه می‌کنیم سنگ قانون اساسی توحش جمکران را به سینه می‌زنند. همانطورکه گفتیم پشتیبانی از تقدس و حاکمیت مقدس در دستور کار سازمان ناتو قرار دارد و حاکمیت فرانسه نیز در چارچوب همین سیاست استعماری جایزة سیمون دوبووار را به سیمین بهبهانی اهداء می‌کند. پیشتر همین جایزه به تسلیما نسرین و هیرسی علی مفلوک هم اهداء شده بود. و به یاد داریم که اهدای جایزة کذا مانع از رسوائی هیرسی علی نشد. به همچنین خواهد بود در مورد سیمین بهبهانی و گروه آش‌پرستان جمکران. خلاصه بگوئیم، گذشت آن‌ دوره که غرب با اهدای جایزه می‌توانست سیرک قهرمان‌سازی به راه بیاندازد. شاهدیم که جنجال‌های متعدد پیرامون شیرین عبادی و شرکاء کارساز محافل فاشیست غرب نشده. پس مسلم بدانیم که اهدای جایزة سیمون دوبووار در واقع تیر خلاصی خواهد بود بر کمپین فعلة مؤنث فاشیسم در کشورمان.

امروز حاکمیت انگلستان بر حمایت «مقدس» خود از برنامة غنی سازی اورانیوم جمکران رسماً نقطة پایان گذاشت. سایت نووستی، مورخ 5 بهمن‌ماه سالجاری به نقل از روزنامة تایمز می‌نویسد، طی چند ماه آینده ذخایر اورانیوم ایران به پایان خواهد رسید و برنامة غنی‌سازی تعطیل می‌شود. این «معجزات» پیامد مستقیم تعطیلی دکان حماس در غزه است. این «خبر» در واقع نشان از پایان تنش بین روسیه و آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک دارد. آنگلوساکسون‌ها با توسل به نوکران خود در حکومت اسلامی، در عمل مردم ایران را به سپر بلای خود و ابزار فشار بر روسیه تبدیل کرده بودند. با فروکش کردن بحران دست ساز اتمی پایان کار مخالف‌نمایان حکومتی نیز دور نیست. بهتر است به محفل جولیا کریستوا یادآور شویم،‌ آنزمان که حاکمیت فرانسه برایمان رهبرسازی می‌کرد، والری ژیسکار در کاخ الیزه نشسته بود، نه نیکولا سرکوزی!



25 January 2009

اینجا معلوم می‌شود مردم و رأی آنها در «انتخابات» رژیم چه جایگاهی دارند



اینجا معلوم می‌شود مردم و رأی آنها در «انتخابات» رژیم چه جایگاهی دارند!

در زمستان استبداد جای مردم خالیست

الاهه بقراط



به زودی سی سال از آن روزهایی که مردم مدهوش و امیدوار شعار می‌دادند «در بهار آزادی، جای شهدا خالی» می‌گذرد. آن بهار خیلی زود به زمستان انجامید و بر شمار آن شهدا هزاران نفر در جنگ و در زندان افزوده گشت. آن مردم بیش از دو برابر گشتند و خسته از فشار سرکوب روزانه سیاسی و اقتصادی هر سال آنقدر عقب رفتند تا از نظر اعتیاد مقام اول را در جهان به خود اختصاص دادند. زمامداران کشور، همان کسانی که در وعده‌هایشان قرار بود «بهار آزادی» را با دمکراسی و رفاه چنان تحقق بخشند که ایران دست کم سرمشق کشورهای خاورمیانه شود، از یک سو به شدت درگیر حماس و حزب‌الله و برنامه اتمی و از سوی دیگر سخت مشغول بگیر و ببندهای داخلی هستند. اوضاع بی‌ثبات منطقه، رجزخوانی‌های مقامات جمهوری اسلامی و نابسامانی‌های اقتصادی واجتماعی، ایران را با شتاب به سوی یک تعیین تکلیف نهایی پیش می‌راند.

از نفت

در چنین شرایطی افراد و احزابی که در ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی نقش دارند و هر یک به درجه‌ای رکود سیاسی نظام را گاهی دستخوش «هیجان» می‌سازند، از هیچ ابتذالی در رقابت پروا ندارند. تناقض‌ها و تضادهای درونی به اندازه‌ای است که قبیله‌های خودی را نیز به جان هم انداخته است. دایره‌ وسیعی که پس از انقلاب اسلامی بسیاری از همین افراد و وابستگان آنها را در خود جای داده بود، اگرچه هنوز نیز آنها را در پناه خود حفظ می‌کند، لیکن خود به دوایر کوچک‌تری تقسیم شده که هر کدام راهبران، سخنگویان و پشتیبانان خود را در میان افراد متنفذ و ذینفع رژیم دارند.

در این میان چیزی که هرگز مشخص نمی‌شود و از آن سخنی نمی‌رود این است که هر یک از این گروه‌ها واقعا از چه چیزی دفاع می‌کنند و می‌خواهند چه چیزی را تحقق بخشند؟ کلی‌گویی‌های سیاسی و اقتصادی و شعارهایی مانند «اصلاحات» یا «بازگشت به اهداف انقلاب اسلامی» هرگز توسط هیچ کدام از اینها شکافته نشده است. هیچ یک از اینها هرگز نگفته‌اند مثلا برای اینکه اقتصاد کشور را از وابستگی به درآمد نفت به مسیر دیگری هدایت کنند، چه راه عملی را پیشنهاد می‌کنند و کدام ابزار را برای پیشبرد این راه عملی در اختیار دارند؟ در همین یک نمونه چهار عنصر بنیادین را می‌توان تمیز داد که هر سیاستمدار و حزب جدی در یک ساختار جدی نمی‌تواند آن را به مخاطبان خود توضیح ندهد: یک، تشخیص مشکل؛ یعنی اینکه تشخیص دهد اقتصاد تک محصولی یکی از مشکلات ساختاری ایران است. دو، ابراز اراده برای حل این مشکل؛ یعنی با اعلام این مشکل، قصد و اراده خود را به عنوان یک فرد سیاسی و دولتمرد برای حل و هدایت آن به مسیری که خود درست می‌پندارد به مخاطبان خویش اعلام می‌کند. سه، پیشنهاد یک راه عملی؛ یعنی اینکه شعار نمی‌دهد بلکه بر اساس واقعیات موجود راهی را پیشنهاد می‌کند که در بنیه سیاست کنونی و اقتصاد فعلی قابل در پیش گرفتن باشد. چهار، بررسی و معرفی ابزار موجود؛ یعنی اینکه بر اساس درک مشکل و راه عملی که نشان می‌دهد، ابزار در پیش گرفتن آن راه را می‌سنجد و اعلام می‌کند.

این یعنی یک روند علمی در سیاست که ممکن است برای جمهوری اسلامی لوکس به نظر آید، لیکن در کشورهای دمکرات و جوامع باز هیچ حزبی بدون تکیه بر این روند نمی‌تواند جایی در پارلمان بیابد و یا در تشکیل دولت سهمی داشته باشد. نه تنها این، بلکه حتی نمی‌تواند به عنوان یک اپوزیسیون جدی مطرح شود.

همین مشکل تک محصولی بودن اقتصاد ایران را در نظر بگیریم. البته وابستگی فلاکت‌بار اقتصاد ایران به نفت، مشکل چندین دهه است که درآمدهای کلانش گاه بیش از آنکه برکت داشته باشد، زحمت داشته است. ولی در یک ساختار طبیعی و معقول می‌توان در یک برنامه‌ریزی بلندمدت روند اقتصاد ایران را به مسیری هدایت کرد که هر سال بیش از پیش وابستگی آن به درآمدهای نفتی کاهش یابد. شرط در پیش گرفتن چنین مسیری اما به کار گرفتن ابزاریست که هیچ کدام را در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی به دلیل محدودیت‌های ایدئولوژیک (غلبه و تحمیل تفکر دینی) و سیاسی (خودکامگی ولایت‌فقیه)، و هم چنین ساختار قبیله‌ای و مافیایی نظام نمی‌توان تأمین و تضمین کرد.

امنیت سرمایه و سرمایه‌دار و سرمایه‌گذاری داخلی و خارجی که سبب رقابت اقتصادی و گردش پول و گسترش تولید و مصرف می‌شود در رژیم کنونی نه به دلیل تحریم‌ها بلکه از یک سو به دلیل فساد و رشوه‌خواری و عدم امنیت سیاسی واقتصادی ناشی از ساختار نظام، به صفر رسیده است، و از سوی دیگر خود قبایل حاکم چنان چنگ بر منابع اقتصادی کشور انداخته‌اند که هیچ سرمایه‌گذاری جدی بدون دخالت و یا زد و بند با آنها ممکن نیست. از همین رو سرمایه و مغز و ابتکار همگی با هم کشور را ترک می‌گویند. چنین شرایطی بنیه اقتصاد ملی را چنان فرسوده و چنان بر مقدار واردات کشور افزوده که حتی تولیدات داخلی را نیز با ورشکستگی فزاینده روبرو ساخته است.

تا اعتیاد

برای مشکلاتی که کوچک‌تر به نظر می‌آیند نیز ساختار سیاسی و اقتصادی رژیم موجود راه را بر هر گونه گشایشی می‌بندد. مثلا مشکل اعتیاد را در نظر بگیرید که اخیرا از سوی سازمان ملل اعلام شد ایران نسبت به جمعیت‌اش بیشترین معتادان جهان را دارد.

بررسی دلایل گسترش اعتیاد، بررسی منابع تهیه مواد مخدر و راه مقابله با آنها، و سرانجام ایجاد شبکه‌های دولتی و خصوصی که بتوانند با همکاری کارشناسان پزشکی، اجتماعی و روانشناسی با زیر پوشش قرار دادن بیماران مبتلا به اعتیاد، درمان آنها را به طور کوتاه- و بلندمدت برنامه‌ریزی کنند نیز به همان چهار عنصر بالا نیاز دارد. در این مورد نیز همان مشکلات ساختاری چنان راه را بر ابتکارات حتی فردی و خصوصی می‌بندند که تنها می‌توان دل را به وجدان درمانگران و پزشکانی خوش کرد که خدمات خود را به طور فردی و بدون پشتیبانی مادی و معنوی از سوی دولت، در اختیار این افراد قرار می‌دهند. برای مثال نبود یک شبکه قوی بیمه و تأمین اجتماعی که بتواند هزینه درمان این بیماران را بر دوش بگیرد، نخستین مشکلی است که در همان آغاز، راه را بر درمان بسیاری از بیماران اعتیاد می‌بندد.

به این ترتیب درک این موضوع که مشکلات سیاسی و اقتصادی ایران چون کلافی سر درگم چنان در هم تنیده است که هرگز نمی‌توان گره‌ای را بدون گشودن گره دیگر باز کرد، نخستین گام برای دریافتن این موضوع است که هر آنچه از سوی سیاستمداران و دولتمردان نظام بی‌کفایت جمهوری اسلامی سخن‌سرایی می‌شود، به ویژه در ایام به اصطلاح انتخابات، جز حرف توخالی و سخن پوچ نیست. فرق هست بین کسی که برای حفظ نظام به میدان می‌آید و آن کسی که برای حل مشکلات گام به جلو می‌نهد. فرق هست بین رفسنجانی و کروبی و خاتمی و نوری و میرحسین موسوی و احمدی‌نژاد و قالیباف و ولایتی و غیره که برای حفظ نظامی که هیچ اصلاحی را درون خود بر نمی‌تابد به میدان می‌آیند و آن کسی که ما نمی‌دانیم از کجا و در کدام شرایط و با چه ابزاری ممکن است از درون درگیری‌های قبیله‌ای نظام ظهور کند و از نظارت استصوابی بگذرد و برنامه و ابزارش را ارائه دهد و از سوی مردم هم رأی بیاورد و بعد هم تازه بتواند در این نظام کار کند!

این، آن تناقض بزرگ همه کسانی است که در سخن گفتن از «انتخابات» جمهوری اسلامی دهانشان کف می‌کند، لیکن اندکی به توضیح این تناقض نمی‌پردازند. در حالی که همه سیاستمداران و دولتمردان جمهوری اسلامی رک و صریح و بدون هرگونه ابهامی بارها در طول سالیان گذشته خواست و هدف خود را از «انتخابات» و شرکت در آن چه به عنوان نامزد و چه به عنوان رأی‌دهنده

اعلام کرده‌اند. در واقع هر آنچه از سوی زمامداران جمهوری اسلامی به نام برنامه انتخاباتی مطرح می‌شود، یا دروغ است یا شوخی. چند هفته پیش در همین ستون در مقاله «چرا به ما دروغ گفتید؟» و «از این دروغ به آن دروغ فرج است» خواندید خاتمی با دروغ‌های سیاسی و احمدی‌نژاد با دروغ‌های اقتصادی نامزد «انتخابات» شدند. حال اینها و یا هر کس دیگری در صحنه نزار سیاست جمهوری اسلامی باید بر این دروغها، دروغ دیگری بیفزاید تا شاید بتواند توجه مردم را به سوی خود جلب کند. هم چنین خواندید این دروغ همانا «طرح وحدت ملی» است. حالا بخوانید خود علی اکبر ناطق نوری که این طرح را پیشنهاد کرده است درباره‌اش چه می‌گوید:
«ببینید من این جمله را روزی به یکی از بزرگان به شوخی گفتم و بعد دیدم که اتفاقا جدی است» (مجله هفتگی اعتماد ملی).
خود ناطق نوری نفهمید چه می‌گوید. ولی دیگران، آن هم با تأخیر هشت ماهه فهمیدند و آن را قاپیدند. حالا ناطق نوری ادعای دیگری می‌کند و چنین ادامه می‌دهد: «هشت ماه پیش من این بحث دولت وحدت ملی را مطرح کردم. دو طرف متوجه نشدند چه می‌گویم. دوزاری آنها نیفتاد. اصلاح‌طلبان با یک تفسیر آن را کنار گذاشتند، بخشی از اصولگرایان نیز تفسیر دیگری کردند و آن را کنار گذاشتند». تأخیر هشت ماهه نشان می‌دهد «دوزاری» خود ناطق نوری هم نیفتاده بود وگرنه آن را همان موقع با آب و تاب مطرح می‌کرد. حالا «دوزاری» همه شان افتاده که «شوخی» را باید جدی نشان داد.

ناطق نوری اما در همان گفتگو حرف دیگری می‌زند که سرشت این همه قیل و قال را به ساده‌ترین و روشن‌ترین شکل ممکن به نمایش می‌گذارد: «من گفتم نیروهای معتدل دو طرف جمع بشوند و یک نفر را برای ریاست جمهوری انتخاب کنند که اولا مقبول رهبری باشد و ثانیا جریان‌های سیاسی او را تحمل کنند. به عبارت دیگر، یک اصولگرای معتدل رییس جمهوری شود که هم مقام معظم رهبری او را قبول داشته باشد و هم برای جریان‌های دیگر قابل تحمل باشد».

این جملات را باید قاب گرفت و بر سردر مجلس شورای اسلامی و کاخ ریاست جمهوری اسلامی و دادگستری رژیم نصب کرد. نسخه‌ای از آن را نیز باید برای روزنامه‌نگاران و به اصطلاح روشنفکران و تحلیل‌گرانی فرستاد که «شوخی» انتخابات را در جمهوری اسلامی جدی می‌گیرند. هم چنین ارسال آن برای سفارت‌خانه‌های برخی از کشورهای غربی می‌تواند مفید باشد. حل این مسئله نیز برای ورزش فکری بد نیست: چگونه می‌توان هنوز ماهها مانده به انتخاباتی که نه به دار است و نه به بار، فردی را برای ریاست جمهوری «انتخاب» کرد که «اولا مقبول رهبری باشد و ثانیا جریان‌های سیاسی او را تحمل کنند»؟! .

ایران ب.ب.ب Iran B.B.B


24 January 2009

بحث شیرین چپوندن اجماعی و نیو سکولاری "تجارب" مشترک ننه حوای بهشت و خانوم بزرگ اهالی کشورخارج از کشور به فیهاخالدون فرست لیدی

دارالترجمه یاجوج و ماجوج


بحث شیرین چپوندن اجماعی
و نیو سکولاری "تجارب" مشترک ننه حوای بهشت
و خانوم بزرگ اهالی کشورخارج از کشور
به فیهاخالدون فرست لیدی


مقدمه....
............


"بيش از يک قرن از زمانی که در غرب می گفتند «پشت هر مرد بزرگی زن بزرگی ايستاده» گذشته است"!

حاج خانوم شکوه میرزادگی
اهل بیت ا.ن. علا، بزرگ سردبیر (!) زایشگاه سکولاریسم (!) نو!
http://shahlaabghari.blogfa.com/post-30.aspx
5 بهمن 1387 ـ 24 ژانويۀ 2008
................................................
 چپوندن اجماعی و نیو سکولاری
صغری ...
...............

"و چنين است که خانواده ی بشری در قرن بيست و يکم … شکل تازه و بديعی بخود می گيرد. و انسان امروز به ابتدای جهان باز می گردد، زن همان «حوا» یی می شود که ... نافرمانی کرد و شادمانه حتی از بهشت گذشت تا… بی ترس و نگرانی از تبعيض زندگ
ی کند"!

حاج خانوم شکوه میرزادگی
(که "افتخارات" اپورتونیستی "مشرف" شدن انقلابیش به حجر الاسود را نیو سکولاری "بایگانی" کرده است)
http://www.iranian.com/main/2008-97
8 مارس 2008

................................................

کبری ...
............

"آری، اين وظيفۀ ما است که آنچه را که از راه تجربه های تلخ و دردناک سی ساله گذشتۀ خود آموخته ايم به دولت جديد آمريکا نيز بياموزانيم"!

ا.ن. علا
گوی ا.ن. یوز
http://news.gooya.com/society/archives/082793.php
آدینه 4 بهمن 1387 ـ 23ژانويه 2009

................................................

نتایج کاراگاهانه...
....................

"شما برای مظنه زدن حرف های من به منبع مراجعه نياز ندارید. بايد دقت کنيد تا ببينيد که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات چه نتايج کارآگاهانه ای گرفته ام" !

ا. ن. وری علا گوی انیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007
............................................

..... پ.ن.
نتایج کاراگاهانه ....
......................................


"اهالی کشور خارج از کشور/
نگاه کنيد به مقاله‌ی «کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا" !

حاج خانوم بزرگ اهالی کشور خارج از کشور

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/2441



عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که می‏رسد از استان سیستان و بلوچستان.

خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند
اما به اخبار همه‏ی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمی‏دهند

عجب تلخ است

عبدالقادر بلوچ

من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر می‏کشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمی‏دانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه می‏شوم انسان می‏تواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله می‏کنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله می‏کنند غیر ممکن می‏شود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا می‏کشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابی‏ها، طرفداران عبدالمالک و...

اخیراً شمشیر را از رو بسته‏اند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد می‏کنند. استان ما پرت‏تر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانی‏ها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی می‏کند بیشتر ارزش خبری پیدا می‏کند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو.

چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستا‏ها نفس کشیده‏ام. کلاسهای کپریش را دیده‏ام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیسته‏اند و از روستای خود بیرون نرفته‏اند مثل اینکه شما را می‏شناسم، می‏شناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم.

عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که می‏رسد از استان سیستان و بلوچستان.



23 January 2009

از "اقتصاد اخلاقی" می گويد، شيفته یِ "اقتصاد همراه با معنويت" است و خواستار "فرهنگی شدن اقتصاد" است که مال خر است

در آستانه یِ هر فرصت انتخاباتی هرگاه اصلاح طلبان را هراس حذف کانديدای مورد نظر خويش از سوی شورای نگهبان فرامی گيرد، آنها به فکر ميرحسين موسوی می افتند. کانديدای روز مبادا، نخست وزير "دولت خدمتگزار" به مثابه یِ آخرين تير ترکش انتخاباتی اصلاح طلبان به آنان قوت قلب می دهد. رسم بر اين بوده است که اول گمانه زنی هايی در مورد کانديداتوری ميرحسين مطرح شود بدون اينکه خود وی در اين باره رسما با مردم سخن گويد. هربار نيز بعد از مدتی کانديداتوری وی بدون اينکه علت واقعی آن برای افکار عمومی روشن شود، منتفی گرديده است
دو گام به پس با ميرحسين!

حميد فرخنده

بعد از انتشار اخبار جسته و گريخته در مورد حضور ميرحسين موسوی بعنوان کانديدای اصلاح طلبان در دور آينده انتخابات رياست جمهوری، وی در مصاحبه ای با سايت "کلمه" که گفته می شود متعلق به محافل سياسی نزديک به اوست، سکوت خود درباره یِ سال های نخست وزيری اش خود در دهه شصت را شکست و در مصاحبه ای نسبتا طولانی به تشريح مشکلات دولت خود در دوران جنگ و تدابير اتخاذ شده از سوی او و دولتش برای عبور از بحران های اين دورانِ سخت، به سخن پرداخت.

هرچند برای اولين بار در تابستان ۷۸ بود که آخرين نخست وزير ايران در مراسم بزرگداشت آيت الله بهشتی با سخنرانی خويش تحت عنوان "رمز ضرورت بازگشت به انديشه های شهيد بهشتی" مُهر از سکوت بيست ساله خود را در مجامع عمومی با سخنانی کلی در باب "اقتصاد اخلاقی" برداشت، اما اين برای اولين بار است که او درباره یِ دوران مسؤليت خويش و چالش هايی که دولت وی از يکسو و کل نظام جمهوری اسلامی از سوی ديگر در آن دوره با آن روبرو بود، سخن می گويد.

با از ميان رفتن پست نخست وزيری و شروع دوران سازندگی، هرچند ميرحسين موسوی به عضويت مجمع تشخيص مصلحت نظام درآمد، اما مصلحت زمان انقلابی گری چپ هايی مانند وی را برنمی تابيد. اگر دوستان و همفکران ميرحسين، از جمله دانشجويان پيرو خط امام، با حذف از قدرت به مؤسسات تحقيقاتی و مراکز آموزشی رفتند تا دوران دگرديسی خاموش خويش را طی کرده و در سال های پايانی دوره ی دوم رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی در لباس اصلاح طلبی به صحنه یِ سياسی کشور بازگردند، اما آخرين نخست وزير جمهوری اسلامی نه حاضر شد حاشيه ی خلوت فرهنگستان هنر را با نامزدی رياست جمهوری از سوی دوستان خويش در هفتمين دوره ی انتخابات رياست جمهوری عوض کند و نه در سال ۸۴، در زمان عسرت نامزدی شايسته برای اصلاح طلبان در نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری، پذيرفت به دعوت اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات پاسخ مثبت دهد.

ميرحسين جديدا سخن گفت، اما سخن جديد نگفت. حرف های او اکویِ صدايی سی ساله، در برخورد با صخره یِ سخت واقعييات اقتصادی است. تکرار سخنان پوپوليستی احمدی نژاد با ادبياتی مؤدبانه و فروتنانه است. نخست وزير سال های جنگ همچنان آرمانگرايانه از "اقتصاد اسلامی" و "اقتصاد اخلاقی" می گويد، شيفته یِ "اقتصاد همراه با معنويت" است. خواستار "فرهنگی شدن اقتصاد" است. در آرزوی جامعه ای است که در آن " ارزش های فرهنگی بر ارزش های اقتصادی غالب باشد." حسرت سال های گذشت و ايثار را می خورد، سال هايی که به زعم او " ريزش ارزش های اقتصادی به سمت ارزش های معنوی و فرهنگی نقش بزرگی در اداره امور اقتصادی کشور داشت."

انگار دورانی که همفکران انقلابی و نزديکان سياسی ميرحسين چه در دولت چه در مرکز تحقيقات استراتژيک از آرمانگرايی های بی حاصل بلکه فاجعه بار خود در دهه یِ اول انقلاب فاصله گرفتند، او خلسه یِ آرمانگرايانه در خولت خويش را بر پذيرش واقعيت های تلخ و بيدار کننده یِ سياسی در جلوت، ترجيح داد.

در ميان جناح های مختلف نظام اسلامی او مردی است که شبيه هيچکس نيست. هم سرمايه داری با "خصلت و منش سوداگرانه" را تقبح می کند هم در برابر اتهام سوسياليست بودن، برائت خود را اعلام می دارد. از مديريت "سرمايه اجتماعی" می گويد، اما شيفته یِ دورانی است که " سهم مردم در آن بسيار بالاتر از سهم دولت بود." عصری که او و کارشناسانش از "مديريت يک ملت بر خود" به وجد می آمدند.
ايده آل ميرحسين سرمايه اجتماعی ای است که بخاطر شرايط جنگی نه تنها به کوپن کالاهای اساسی قانع است بلکه جان جوان خود، حتی جوانه یِ "بهترين محصول زعفران خود را ايثارگرايانه برای جبهه یِ جنگ ارسال می دارد."

واضح است که هر ملتی در شرايطی خاص، بويژه زمانی که خاک کشورش در اشغال بيگانه درآمده، از خود ظرفيت ها، قناعت ها و رفتارهای سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ خاصی از خود نشان می دهد. اما همين مردم ايثارگر در شرايط صلح انتظارات و توقعات ديگر و بيشتری از مسئولان اجرايی کشور دارند. در دنيای آرمانی ميرحسين موسوی اما مردم خوب، مردم هميشه قانع اند. مردمی که در پی سود خويش و مصرف بيشتر نيستند. مردمی که ارزش های فرهنگی را بر ارزش های اقتصادی ترجيح می دهند. مردم، آنچنانکه نخست وزير سال های جنگ و ويرانی در مرزها و شهرها، و شکنجه و اعدام در زندان ها می خواهد. مردم بهت زده، جنگ زده، ساکت، قانع، خاضع، خاشع و البته سياه پوش. انسان طراز نوين اسلامی، شهروندان خيالی در ناکجاآباد طراحی شده توسط مهندس موسوی.

يکی از افتخارات ميرحسين که دوست مصاحبه کننده نيز تلاش دارد با پرسش هايی که بيشتر به مدح می مانند برجسته کند، تاکيد او بر "تکيه بر خرد جمعی" و "کار کارشناسانه" است. بی شک اين وضعيت نابسامان مديريت کشور در دولت احمدی نژاد است که کار را بدآنجا کشانده تا ميرحسين موسوی که در دوران سياه نخست وزيری اش گسترده ترين پاکسازی ها و تصفيه های کارشناسان و متخصصين در تاريخ ايران معاصر به دليل مکتبی نبودن، انقلابی نبودن، اسلامی نزيستن يا صدها عنوان و اتهام ريز و درشت ديگر در همه یِ مراکز آموزشی، توليدی، خدماتی و دولتی صورت گرفته است، از بکارگيریِ خرد جمعی و کار کارشناسانه و علمی سخن گويد. لابد کار کارشناسانه نتيجه یِ خرد جمعی مکتبی های متخصص حلقه یِ قدرت در سال های دهه شصت است که با اعمال انقلابی خويش خرد را به ريشخند می گرفتند.

نخست وزيری که در دوران صدارتش، با قتل عام زندانيان سياسی در سال ۶۷، بزرگترين جنايت در تاريخ ايران مدرن صورت پذيرفته است. مسئول اولِ دولت در نظامی که سال ها-از آزادی خرمشهر در خرداد ۶۱ تا تا پذيرش قطنامه یِ ۵۹۸ در تابستان ۶۷- در سودای صدور انقلاب بر طبل جنگ بی حاصل و ويرانگر کوبيده است، انگار نه نگار مسئوليتی در آنچه بر اين مردم و کشور رفته است در اين ميان متوجه خود و دولتش می بيند. کسی که از "علم"، "ارزيابی های کارشناسانه"، "خرد" و "حرکت ملی" سخن می گويد، خود گويا ماشين بی اراده ای بوده است تنها برای تهيه یِ صورت اقلام مايحتاج مردم و جبهه ها، آنهم در ادامه نابخردانه یِ جنگ.

عليرغم آنکه آخرين نخست وزير ايران در پايان مصاحبه خويش خاطرنشان می سازد که "به آن دوره نقدهای زيادی هم وارد می شود که ما همه آنها را قبول داريم"، "ناگفته های" ميرحسين اما گفته های قديمی و تکراری است، تجربه های شکست خورده یِ اقتصادی و سياسی در داخل و خارج ايران است. مصاحبه یِ کانديدای دوم و آخرين اميد اصلاح طلبان برای بازگشت به قدرت، صدایِ پایِ پوپوليسم چپ در بدرقه یِ پوپوليسم راست اگر نيست، چه سنخ اصلاح طلبی است که در سرتاسر آن نه از اصلاحات سخن رفته نه از اصلاح طلبان دفاع شده، نه دمکراسی ارج ديده نه حتی "مردمسالاری دينی" مدح شنيده؟


hamid_farkhondeh@hotmail.com

21 January 2009

دلخوش باشیم که اگر"او" نیاید مهره سوخته ی در پشت صحنه کمین کرده ی بیست سال پیش به جای "او" می آید


از جمله ایرادتی که بعضا به برخی از تحلیل ها و نوشته های سیاسی گرفته می شود، عدم راهکار ها ی برون رفت از معضل مطرح شده است که از همین رو اهل قلم و تحلیل گران سیاسی سعی بر آن دارند که ضمن نقد سیاست زمامداران ، راهکار هایی را در جهت بهبود روش ها ارائه دهند. از جمله ، اخیرا مطلبی ... با عنوان “راه کاری برای صیانت از صندوق‌های رای ” در روز نت، روز آن لاین منتشر شد که در آن برای صیانت از آ رای مردم ، ستاد انتخابات کشور را در همان ابتدای شکل گیری خود ترغیب به دعوت ازچهره‌های مشهور به صداقت و بی‌طرفی و نیز نمایندگان نامزدهای مختلف برای نظارت دقیق بر کار خود، کرد تا همه حرف و حدیث‌های مربوط به رای سازی و تقلب وغیره پایان گیرد. این راهکار اگر چه به ظاهر می تواند تا حدوی ذهنیت منفی اذهان عمومی را بر طرف سازد اما بطور کلی چاره ساز نمی تواند باشد که چرایی آن در پی خواهم گفت

شوالیه های کاغذی

بيژن صف سری


یکی از چندین و چند شرایط انتخابات آزاد به معنای اخص آن ، ابتدا امکان کاندیدا شدن هریک از احاد جامعه با هر نوع نگرش و بینش فرهنگی سیاسی اجتماعی است به عبارت روشن تر، نظر و میل فرد یا گروه و یا نهادی در تعیین صلاحیت افراد برای کاندیدا شدن دخیل نباشد یا دست کم اعمال سلیقه در انتخاب کاندیدا ها وجود نداشته باشد ، بنا بر همین اصل ، نبودن همین یک شرط برای برگزاری یک انتخابات آزاد می تواند مسیر این فرایند مدنی را چنان منحرف سازد که دغدغه صیانت از آرای مردم ، دل شوره ی بیهوده را می ماند.

از نوع برگذاری انتخابات که بگذریم ، دقت نظر در کاندیدا هایی که تا کنون برای احراز پست اولین مقام اجرایی کشور در انتخابات پیش رو اعلام آمادگی کرده اند، می تواند گواه بر آنچه گفته آمد باشد. چرا که این بار هم چون سال های پیش از این، از میان چند تن از رجالی که در تمام سی سال گذشته ، که مستقیم و یا غیر مستقیم در اداره امور این آب و خاک نقش داشته اند (و حاصل کارشان هم همین حال و روزی است که امروز بدان گرفتار شده ایم )، باید انتخاب نمائیم یعنی باز هم انتخاب از بین بد و بدترو تو گویی در این گستره تاریخی قحط الرجال است که برای آمدن و یا نیامدن فردی که بیست سال از تمامی پست های اجرایی دور بوده و تنها به مدد یک سابقه نخست وزیری و چندین سال مشاوربودن، در پشت صحنه کمین کرده بود، باید دست به دعا شویم وچشم انتظار بمانیم و یا از سویی دیگر برای آن مرد خدای جوی خوش منظری که با پشتوانه ۲۰ میلیون رای، هشت سال بر مسند زمامداری نشست ولی گره ای نگشود، امروزباید بعد از هزار طرفند برای لبیک گفتنش نا امید شویم و به همین وعده او دلخوش باشیم که " اگراو نیاید مهره سوخته ی بیست سال پیش به جای او می آید " و در این میان سر خوش بودن آن شیخ چه تماشایی است که از آن زمان که از خواب اصحاب کهف برخاسته گمان بر کسب اعتماد ملی دارد و خود را از هم اکنون بر مسند قدرت می بیند و بر این باور رغبتی به ائتلاف با هیچ یک ازدیگر رجال کاندید شده ندارد .
الغرض حکایت کاندیدایی دیگر خرده رجال هم نیز بماند که شرح مثنوی هفتاد من را می طلبد که همه آنها جز شوالیه ایی آن هم کاغذی تا کنون همتی نداشته اند و در یک مدار بسته هر بار به صحنه می آیند و لاف اصلاح و برابری و سازندگی می زنند که این همه از انحراف مسیریک فرایند مدنی پدید آمده است تا چنین انتخاباتی هرگز به دل ننشیند و پایی به صندوق های رای گام بر ندارد هر چند قلم به دستانی از سر دلسوختگی، از دغدغه سلامت برگذاری انتخابات هر دم به فکر راه کارهای صیانت از آرا ی مردم باشند .
http://bijan-safsari.com

یک آسمان ستاره بر خاک می درخشد


فانوسِ لاله ها


با خیالِ رفتگان هم قانعم از بیکسی
کاش گردون واگذارد یادِ یارانم بیاد
«بیدل»



رضا بی شتاب


ای اشکِ چشمِ گلشن
در دیده میدمی باز
زین ماتمِ دمادم
یک قطره خون جهان شد
ای بغض وُ رازِ پاییز
بر برگ ریز وُ باران
بیداد بُرده یاران
در خاورانِ ایران
ریزد شرر چو در خویش
اخگر رخانِ این دشت
بشنو سرودِ بودن
کز لاله ها بر آید
سوسویِ هستی وُ جان
کی می توان نهان کرد
یک آسمان ستاره
بر خاک می درخشد
فانوسِ لاله ها بین
روشن نموده ویران
بر دارها درخشان
اندامِ این بیداران
دجالِ روزگاران
آن کو که می کُشد عشق
آخر چه داند از این
غوغای بیقراران
در سینه مادران را
حرفی ست بیکرانه:
دردا عزیزِ من کو؟
کی رفته او ز خانه
یادت مباد خاموش
ای نورِ جاودانه
اما به جانِ ایران
این غصه یادگار ست
بر گونه ژاله ها را
از خفتگانِ این خاک
بشنو تو ناله ها را:
بر چهره رنج وُ دردم
بر پیکرم گلوله
افشانده نقش وُ هاله
گر می روم چو عاشق
پاینده مانی ای عشق
ما در حصارِ این شب
فانوسِ لاله هاییم
پژواکِ شعله بر لب
والای واله هاییم



2009-01-21

20 January 2009

پرزیدنت عزیز جناب آقای دکتر باراک اوباما، رئیس جمهور محترم ایالات متّحده آمریکا، دنیا را متوجّه موقعیّت ما کنید و بشردوستان را به یاری ما آورید



نامه حسین کاظمینی بروجردی به باراک اوباما

پرزیدنت عزیز جناب آقای دکتر باراک اوباما
رئیس جمهور محترم ایالات متّحده آمریکا

با عرض درود گرم به شما مصلح گرانقدر و تبریک صمیمانه پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری و آرزوی کسب افتخارات فراتر در سراسر جهان و سپاس و احترام به ملت خوب و نجیب ایالات متحده .

اینجانب، پیشوای دینی زندانی که به جرم مخالفت با دین سیاسی و مذهب دولتی و اسلام حکومتی، مدتهاست که در بند های مخوف و مختلف زندان اوین، تحت شکنجه قرار دارم و خانواده ام قربانی جنایات حکام ایرانی شده اند و پیروان افکار و آراء معترض به دخالت سیاست در معنویت که مرا در اعتراضاتم بر علیه روحانیون درباری یاری می کردند، همگی مورد تعرضات روحی و جسمی و خانوادگی واقع شده اند . چشم انتظار حرکت وسیع و گسترده مجامع حقوقی و انسانی سازمان ملل متّحد می باشم تا با حضور گسترده و همه جانبه در شورای امنیت سازمان ملل، مانع تداوم استبداد دینی شوند و از انهدام آزادی اندیشه و استقلال اعتقادات، ممانعت نمایند. من به عنوان یک مدعی العموم جامعه که خواستار حذف تفتیش عقائد از زندگی خصوصی مردم هستم و خواهان دفع سانسور فکری و فرهنگی از جامعه ایرانی می باشم، از شما که مبلغ آزادیخواهی هستید می خواهم تا ترتیب شکایتم را از دادگاه عالی حقوق بشر بدهید و بدین وسیله از بی آبروئی بیشتر مقدسات الهی به وسیله هیئت حاکمه ایران جلوگیری گردد چرا که سی سال است به نام پروردگار مهربان به بندگان خدا ظلم آشکار می شود و هیچکس قدرت انتقاد و ایراد ندارد و مرا که سالهاست با رژیم مدعی دیانت ایران مقابله می کنم به انواع مجازاتهای ناعادلانه و غیر انسانی آزار می دهند .

برگزیدن یک غیر سفیدپوست، تمامی تبلیغات منفی و مخرّب چندین ساله حکومت زورگوی ایران را نسبت به ادعای حق کشی و بی عدالتی و نژادپرستی غرب، باطل کرد و ورود شما به کاخ سفید گویای آزادی مطلق در مغرب زمین است و عدم تحقیر انسانها و حرمت دهی به همه بشریت است. لهذا از بین زنجیرهای دیکتاتوری که بر دست و پایم آویخته اند، فریاد می زنم، پژواک ناله های مردمی شوید که سی سال قبل فریب ظواهر دینداران را خوردند و خود و هستی خویش را در اختیار شریعت مداران دروغگو قرار دادند و اینک بر خلاف تعهدات رهبران انقلاب فعلی که قول استقلال و آزادی و جمهوریّت و دیانت دادند، خالی از هرگونه شادی و راحتی و آقائی و سلامتند،

من به چشم یک منجی و مصلح به شما نگاه می کنم پس بیائید و داد ما را از سلطه طلبان تروریست مآب بگیرید و دنیا را متوجّه موقعیّت ما کنید و بشردوستان را به یاری ما آورید.

با تشکر، پرزیدنت عزیز جناب آقای دکتر باراک اوباما

حسین کاظمینی بروجردی
زندان

جان آنان درخشش دل ما ... و آفتاب شما به بام شماست ... زند گانند و مرگ نپذیرند .... مُرده آن قاتل ، آن امام شماست

در میان خبرهای بد در بارهء حوادث شرم آوری که سی سال تمام است بی وقفه در کشور ما مکرر می شوند شنیدم که با بُلدزر به گلزار خاوران هجوم برده اند تا با شخم زدن آرامگاه قربانیان و کاشتن درخت بر خاک آنان به خیال خود آثار جرم و جنایت حکومت سی سالهء خود را از زمین محو کنند و زهی خیال خام!
این بیت ها به تأثیر از آن خبر تأسف بار سروده شد

شخم بر گور زندگان رانید

م.سحر


خاوران خار چشم نام شماست

دشمن خونی قوام شماست

حُکم ویرانی شما بی شک

حُکم بی شکّ ِ انهدام شماست

بولدزر هایتان بر این گلزار

راوی ننگ بی لجام شماست

یک جهان وحشتید و حق دارید

زانکه مستید و خون به جام ِ شماست

سروها را به خاک افکندید

تلخی یادشان به کام ِ شماست

گو گیاه و درخت بنشانند

هر درختی که رُست، دام شماست!

هر درختی که رُست ، انسانی ست

که به دل دشمن ِ دوام ِ شماست

هی بسوزید ، هی ستم توزید

آدمی نیست آن که رام شماست

جان آنان درخشش دل ِ ما

و آفتاب شما به بام شماست

زند گانند و مرگ نپذیرند

مُرده آن قاتل ، آن امام شماست !

شخم بر گور زندگان رانید

گور آنان نه زیر گام شماست

گور آنان چراغ تاریخ است

روز آزادگان و شام شماست ! ـ

زندگی در کلام آنان زیست

مرگ ، دروازهء کلام ِ شماست ! ـ

بولدزر دارویی نهائی تان

واپسین شوق ِ التیام شماست! ـ

عاشقان زنده اند ، و بر خاکند

مرگ، تدبیر طبع خام شماست

بازتاب حضور آنان است

آنچه در قصد انتقام شماست

باغ عشقند و میوهء تاریخ

نوش آنان ولی حرام شماست

حفظ مسند کنید و شخم زنید

دوزخ قصّه ها مقام شماست!


پاریس ، 19.1.2009


19 January 2009

راوی «توپ مرواری» نیک می‌گوید که این خم و راست شدن به درگاه «قادر متعال» حقارت و ذلت و پستی بر انسان حاکم می‌کند




اصالت و گورکن!

ناهید رکسان

...
«عبدالجبار کاکائی [...] گفت استقبال امام از شعر معروف شیللر آلمانی [...] نشانة توجه ایشان به جریانات ادبی روز است.»
منبع فارس نیوز، در بخش هشتم «فرهنگ و هنر از نگاه امام خمینی»!

«استقبال» از سروده‌های یوهان کریستوف فردریش شیللر، شاعر و نویسندة آلمانی، 1805 ـ 1759، به زعم کاکائی،‌ جزو «جریانات ادبی روز» بوده! و خمینی هم که می‌دانیم، در جایگاه «رهبری» ادبا نشسته بود! نخستین بخش این چرندیات از تاریخ 18 دی‌ماه سالجاری در سایت مبتذل فارس‌نیوز آغاز شده! از همة هم‌میهنان گرامی دعوت می‌کنیم به این سلسله مهملات مراجعه کنند! اگر این شاهکار بادمجان دورقابچینی را در فارس‌نیوز نیافتید، ناامید نشوید، روزنامة قدس مورخ 16 خرداد 1387 موجود است. بله خمینی دجال با «شیللر» هم آشنائی داشته و تا زمانیکه «عبدالجبار کاکائی» به نبش قبر روح‌الله نپرداخته بود، هیچکس از هنرهای امام سیزدهم خبر نداشت. دروغ چرا! ما فکر می‌کردیم امام فقط در هنر عربده‌جوئی و تعظیم و تکریم استاد بودند! از سوی دیگر، اینکه «شیللر» متعلق به جریانات ادبی روز بوده باشد، بستگی دارد به «روز»! مثل اینکه فقط ما اشتباه نکرده‌ایم!

افتضاح «نقل خاطرات» با انتشار کتاب «فرشته پای سیم خاردار» چنان بالا گرفته که حتی «گاردین» هم سر وصدای‌اش درآمده. و صدای اعتراض رسانة حزب کارگر بلافاصله در رادیو فردا منعکس شد. البته بررسی دلائل اعتراض گاردین را به زمان مناسب موکول می‌کنیم، چون بیشترین خاطرات الکی و کشکی تولید همان دیپلمات‌ها و شخصیت‌های سیاسی است. پیشتر گفتیم که «خاطرات» به ویژه خاطرات شخصیت‌های سیاسی را نمی‌توان به عنوان شواهد و مدارک تاریخی مورد استفاده قرار داد، چرا که خاطرات کذا دقیقاً به دلیل برخی ملاحظات سیاسی و با هدف «بازنویسی تاریخ» منتشر می‌شود. ولی به مصداق نرود میخ آهنین در سنگ، پامنبری‌های عموسام در داخل و خارج مرز پر گهر با این مسائل بیگانه‌اند.

تاواریش سابق، صادق صبا، که اخیراً به قم شرفیاب شده بودند تا از یک جانور وحشی به نام حسینعلی منتظری برایمان رهبر «لیبرال دمکرات» بسازند، ادعا کرده‌اند که تلویزیون «بی‌بی‌سی» فارسی «بیطرف» است! رادیو فردا هم اظهارات مضحک «برادر» صبا را منتشر کرده، تا این اظهارات خود نشانی‌ باشد از بی‌طرفی «رادیو فردا»! نبش قبر و نقل خاطرات مردگان در سایت‌های فارسی زبان نیز حتماً از روی «بیطرفی» کامل صورت می‌پذیرد، و فقط به دلیل نوکری!

در جمکران یک خط تبلیغاتی تلاش دارد از یک جانور وحشی به نام خمینی، تصویر مهاتما گاندی ارائه دهد. و جهت تقویت همین خط است که گورکن‌ها در کمال بلاهت سعی دارند حماقت و پستی و رذالت خمینی را در پس پردة لعن و نفرین به «شاه» پنهان دارند. خط دیگر تبلیغات بلاهت‌پرور استعمار مسیری است که شخصیت‌های تاریخی و محبوب جهان به ویژه مهاتماگاندی را به «بی‌بی‌گوزک‌های» صحرای کربلا پیوند می‌دهد. و در رأس این خط حماقت‌گستر شخص علی خامنه‌ای نشسته!

خامنه‌ای که چندی پیش ادعا می‌کرد ستارخان برای حضرت عباس مبارزه ‌کرده، اخیراً مهمل‌گوئی و چرندبافی‌هایش را از مرز ایران هم گذرانده. خامنه‌ای می‌گوید گاندی هم مبارزه را از حسین آموخت. البته این مهملات برگرفته از «پژوهش‌های» نخبگان جمکران بوده که «اصل» آن در «همشهری آنلاین»، مورخ 5 ژانویة 2009 موجود است! گوبلز جمکران، سیدمهدی خاموشی، در واقع متن سخنرانی «رهبر» را با تکیه بر همین تحقیقات تدوین کرده. بله، به نظر می‌رسد اگر آخوند جماعت «بی‌بی‌گوزک» کربلا را اختراع نکرده بود، کشور هند هرگز به استقلال نمی‌رسید! شاید مهاتما گاندی هم اصلاً به دنیا نمی‌آمد. همانطور که می‌بینیم خط تبلیغاتی فوق «حرف» ندارد، همه چیز را به همه ‌جا پیوند می‌زند،‌ به ویژه ارتباط «علمی» گ... را با شقیقه به اثبات می‌رساند.

و اما یکی از خطوط مهم پروپاگاند بلاهت‌پرور غرب که از طریق رسانه‌های فارسی زبان به مردم حقنه می‌شود، تأکید بر اصالت خانوادگی است! البته «اصالت خانوادگی»، نه در مفهوم واقعی، که در مفهوم قرآنی و توحش‌پرور «السابقون، السابقون...»! یعنی همان قصه‌ای که می‌گوید، هر که زودتر آمد نزد قادر متعال «عزیزتر» خواهد بود. در این راستا، پامنبری‌های نوقلم حکومت مفلوک، به لعن و نفرین خانوادة پهلوی پرداخته و از «اصالت» خاندان قجر سخن‌ می‌گویند! بله، نمی‌دانستیم آنان که حکومت لات اوباش جمکران را به رسمیت می‌شناسد، به «اصالت خانوادگی» اینهمه اهمیت می‌داده‌اند! حتماً بر اساس این ترهات امثال خمینی، بهرمانی و خامنه‌ای از اصالت خانوادگی برخورداراند. البته کار به اینجا ختم نمی‌شود! رضا پهلوی نیز در همین گسترة «استدلالی» به دلیل عدم تجربه، قابلیت سلطنت ندارد! همانطور که می‌بینیم خمینی و بنی‌صدر و دیگر اوباش حکومت اسلامی «تجربة حکومت» داشتند، و از اینرو هر کس می‌خواهد بجای این گلة کفتار و سگ‌های‌هار استعمار بنشیند حتماً باید «سابقة کار» داشته باشد و خیلی «کارکشته» باشد. متأسفانه به این حضرات باید بگوئیم، «هر کی می‌گه پنیر، تو سر تو بذار بمیر!» سرکار در همان زمینة تخصصی خود، یعنی آداب غسل و مرده‌پرستی و امر به معروف و نهی از منکر قلمفرسائی بفرمائید، چرا که در غیراینصورت از چارچوب بلاهت «علوم فقهی» فراتر می‌روید و ممکن است اسلام‌تان خدشه‌دار شود.

راوی «توپ مرواری» نیک می‌گوید که این خم و راست شدن به درگاه «قادر متعال» حقارت و ذلت و پستی بر انسان حاکم می‌کند. در این راستا یکی از پامنبری‌های بنی‌صدر بنام «دلخواسته»، ضمن مداحی از بنی‌صدر، با تکیه بر«خاطرات سالیوان» به افشاگری در مورد بختیار پرداخته. «دلخواسته» می‌گوید، بختیار از جنگ عراق با ایران استقبال کرد و می‌خواست در خوزستان دولت تشکیل دهد! البته شاپور بختیار زمانیکه در قید حیات بود پامنبری‌های بنی‌صدر از این شکرها نمی‌خوردند. دلیل هم روشن است، کسی که بر خاطرات سالیوان به عنوان شواهد تاریخی تکیه می‌کند، مسلماً از اوضاع و احوال چیزی دستگیرش نشده، در غیراینصورت می‌دانست که نه ارتش و نه ساواک از شاپور بختیار حمایت و اطاعت نمی‌کردند، چرا که دلیل اوباش‌پروری‌ها و تظاهرات و مسخرگی «امت ساواک» در کوچه‌پس‌کوچه‌ها این بود که ملت ایران نتواند از مجرای قانونی حاکمیت کشور را تغییر دهد. می‌بایست آشوب و هیاهو به راه می‌افتاد تا «هنرشناس» فرهیخته‌ای به نام خمینی به دست استعمار در معیت مشتی مزدور و اوباش از قماش یزدی، قطب زاده و بنی‌صدر، و ... جهت تشکیل حکومت توحش و «طالبان‌پروری» به ایران ارسال شوند.

آیا برادر «دلخواسته» که از پیروان مکتب حماقت شریعتی نیز به شمار می‌روند، می‌توانند بگویند فراخوان نیروهای زرهی ایران مستقر در مرز عراق به دستور چه کسی انجام شد؟ و چرا پس از شکست طرح تجزیة ایران، بنی‌صدر را از کار برکنار کردند؟ ما نیک می‌دانیم تجزیة ایران مأموریت بنی‌صدر بود، و اینهمه بدون نیاز به خاطرات سالیوان! سالیوان همان کسی است که به «قصاب ویتنام» شهرت داشت و پس از قصابی در این کشور «استوارنامه‌اش» را دربار تأئید کرد تا سفیر ایالات متحد در ایران باشد. و از قضای روزگار براندازی در زمان سفارت همین فرد سازمان یافت. البته دیگر سفارتخانه‌های غرب نیز بیکار ننشسته بودند. اعضای سازمان ناتو در ایران همه در کار براندازی‌اند و در این امر خیر «مشارکت» گسترده‌ای دارند. در هر حال با مهمل‌بافی در مورد شاپور بختیار، نمی‌توان نکبت فاشیسم و اسلامگرائی را از چهرة بنی‌صدر و همپالکی‌هایش زدود. محبوبیت شاپور بختیار همانطورکه پیشتر هم گفتیم ناشی از جسارت سیاسی و خروج وی از جبهة به اصطلاح «ملی» است که امثال سنجابی و دیگر نعلین‌پرستان در لجنزار آن پرورش یافته‌اند.

ولی اگر همه اسلام و نعلین‌پرستی را رها کنند، روزنامة لوموند از این کارها نخواهد کرد. رسانة‌ متعلق به گروه «لاگاردر»، مورخ 16 ژانویه 2009 اظهارات «شیرین» عبادی پیرامون دفاع از حقوق بشر را منتشر کرده! در این اظهارات هیچ اشاره‌ای به اسلام و دین و مسائل «دل‌آزاری» از این دست نشده. به این ترتیب «مخاطب»، عبادی را آنچنان که هست نمی‌بیند. چرا که لوموند‌، یک فاشیست مدافع حقوق بشر نسبی را به عنوان مدافع حقوق بشر به خواننده حقنه می‌کند. البته ما عبادی را نیک می‌شناسیم و از ارتباط وی با آخوند صانعی هم آگاهی داریم. بنابراین لوموند نمی‌تواند قورباغة مرداب فاشیسم اسلامی را به عنوان هزاردستان به ما بفروشد.

فعالیت شیرین عبادی و شرکاء هیچ ارتباطی با اعلامیة جهانی حقوق بشر نداشته و ندارد. برگزیدة محفل نوبل تلاش می‌کند چهرة کریه اسلام و توحش دین را با شعار «حقوق بشر» بپوشاند و علی خامنه‌ای را مسئول همة جنایات این حکومت معرفی کند، تا با توسل به این ترفند بدنة اصلی حاکمیت استعماری جمکران را از این جنایات‌ مبری کرده باشد. جالب اینجاست که فعالان حقوق بشر و مدافعان «صلح» در کشورهای مسلمان‌نشین همه سروته یک کرباس‌اند.

به گزارش سایت نووستی، مورخ 27 دیماه سالجاری، «باختر امین‌زی»، رئیس جرگة صلح افغانستان امروز خواهان برپائی یک کنفرانس بین‌المللی برای صلح در افغانستان شده. البته «امین‌زی» برای استقرار این صلح، شرکت بن‌لادن و گلبدین حکمتیار در کنفرانس کذا را الزامی می‌داند:

«سازمان ملل و دولت افغانستان باید اسامه بن لادن [...] و حکمتیار، رئیس حزب اسلامی افغانستان را برای برقراری ثبات در منطقه و جهان به مذاکره بخواند.»


بله این است وجه مشترک برگزیدگان استعمار: حماقت بی‌حد و حصر! «امین‌زی» وانمود می‌کند که نه تنها آمریکا خواهان صلح است، که امثال بن‌لادن، بدون حمایت ایالات متحد می‌توانند موجودیت سیاسی و نظامی داشته باشند. البته دریای حماقت بیکران است. حنازرچوبه، مورخ 17 ژانویه از زبان شیوای «پرویز سروری»، عضو کمیسیون امنیت ملی مسجد شورای جمکران می‌نویسد، آمریکا و اسرائیل با ما دشمن‌اند! در این جمله، «ما» به ملت ایران ارجاع دارد، نه به حکومت مفلوک. ولی واژگون‌نمائی ازشیوه‌های پروپاگاند است. جنجال نعلین‌ها پیرامون جنگ غزه از همین شیوه ناشی می‌شود. هر چند قلم به مزدهای خارج نشین که تا دیروز برای مردم غزه اشک تمساح می‌ریختند، امروز به قول فرانسوی‌ها کمی آب در شراب‌شان ریخته برای یهودیان آزادة جهان اجازه نفس کشیدن صادر فرموده‌اند!

فعلة فاشیسم به ویژه نوع «چپ‌نما» چنان بلاهتی دارد که به ذهن علیل‌اش خطور نمی‌کند که یهودیان، به ویژه آن‌ها که در اسرائیل سکونت دارند، می‌توانند لائیک و صلح طلب هم باشند! چرا؟ چون به برکت سی‌سال حکومت اسلامی و حمایت غرب، همة تشکل‌های سیاسی در منجلاب دین و معنویت دست و پا می‌زنند. در نتیجه «داس‌الله» بجای آنکه واقعیت جنبش منفور حماس را بررسی کند، هم‌صدا با نعلین‌ها، به بهانة اعتراض به کشتار غیرنظامیان،‌ وکیل مدافع این سازمان استعماری و دست‌ساز غرب شده! فقط مانده در مراسم وقوقیة جمعه پشت سر آخوند جنتی، سگ‌هار استعمار به نماز بایستد و مرگ بر اسرائیل بخواند! دیدیم که امام سیزدهم‌شان به محض ورود به ایران «جنگ با اسرائیل» را آغاز کردند، قلم به مزدهای چپ‌نما که از خمینی مفلوک کمتر نیستند. آن‌ها هم شیللر را می‌شناسند. فقط اشکال‌شان این است که برخلاف خمینی از «اصالت خانوادگی» و «تجربة حکومت» بی‌بهره‌اند!

17 January 2009

تدارکچی 8 سال بی کفایتی، در تدارک کسب تکلیف برای "حفظ نظام(!)" در شرایطی که مردم ایران برای سرنگونی حکومت آخوندی روز شماری می کنند


"تدارکچی" در تدارک "حفظ نظام"!

لیلا جدیدی

محمد خاتمی که بر پیشانی او پرونده ای 8 ساله فریب مردم و سرسپردگی به ولایت مطلقه فقیه حک گردیده، در بارگاه ولی فقیه زانو به زمین زده است تا در مورد شرکت یا عدم شرکت در انتخابات فرمایشی از او کسب تکلیف کند. سالی که نکوست از بهارش پیداست!

خامنه ای که کار کشته تر از "سید خندان" است، دست او را در "تقلید از بنی صدر" می خواند و با ارایه نظر "ممتنع" از پاسخ صریح طفره می رود.

لزومی به بررسی حکومت استبدادی- مذهبی 30 ساله جمهوری اسلامی نیست تا به عمق نمایشی و ساختگی بودن انتخابات پی ببریم؛ همین که فردی ناچار است برای کاندیداتوری خود کسب اجازه کند، کافیست. خاتمی خود با دو اظهار نظر متضاد حرف آخر را می زند. او نخست با اطمینان ابراز تاسف می کند که کسانی تصور می کنند "رهبری بر فرد خاصی نظر دارد" و سپس استخاره می گیرد: "انشالله انتخابات آزاد باشد."

به چه دلیل خاتمی در حالی که پس از 8 سال تجربه خدمت به ولی فقیه، مقام ریاست جمهوری را با "تدارکچی" بودن او برابر دانست، اکنون قصد بازگشت به صحنه را نموده؟ آنهم در شرایطی که طرفداران خود را قانع کرده که پست ریاست قوه مجریه اختیارات محدودی دارد و او بیشتر "تدارکچی" است تا کسی که خواهان اختیار بیشتر باشد. آیا 8 سال بی کفایتی و پا رکابی در برابر 4 سال سقوط همه جانبه جامعه و اقتصاد رنگ و آب پیدا کرده است؟

گمان می رود بار دیگر آزمودن شانس به بازی گرفته شدن در نقش "ترمز" و "ناجی نظام" باید در دستور کار قر
ار گرفته باشد. این در شرایطی است که مردم ایران برای سرنگونی حکومت روز شماری می کنند.

...............................
ایران نبرد
http://www.iran-nabard.com/